10:35 - 1404/02/21

اخبار روانشناسی؛

چرا احساس شما نسبت به خودتان ممکن است مانع پیشرفت‌ تان شود؟ / چگونه برچسب‌ هایی که به خود می‌ زنیم، جلوی رشد ما را می‌گیرد؟

در دنیای امروز که هویت‌های آنلاین گزینشی، سیاست‌های قبیله‌گرایانه و فرهنگ "برند شخصی" رایج شده، هویت می‌تواند به‌طور پنهانی به دام تبدیل شود. در حالی که یک حس سالم از خود می‌تواند به ما جهت و معنا بدهد، اما چیزی که این حس به آن گره می‌خور...

اخبار روانشناسی

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، جواد آل حبیب-  چرا احساس شما نسبت به خودتان ممکن است مانع پیشرفت‌تان باشد. تشخیص این‌که چگونه برچسب‌هایی که به خود می‌زنیم، گاهی جلوی رشد ما را می‌گیرند. چه کسی هستید؟ سؤالی ساده اما سنگین.

شاید بگویید: «من پزشکم»، «مادرم»، «عکاسم»، «یک فرد لیبرالم»، «بازمانده‌ام»، «شکاکم»، «رهبرم» یا «یادگیرنده‌ای همیشگی‌ام». ما همه برچسب‌هایی داریم که به ما کمک می‌کنند دنیای اطراف‌مان را بهتر بفهمیم — اما وقتی این برچسب‌ها شروع به کنترل ما کنند چه می‌شود؟

در دنیای امروز که هویت‌های آنلاین گزینشی، سیاست‌های قبیله‌گرایانه و فرهنگ “برند شخصی” رایج شده، هویت می‌تواند به‌طور پنهانی به دام تبدیل شود. در حالی که یک حس سالم از خود می‌تواند به ما جهت و معنا بدهد، اما چیزی که این حس به آن گره می‌خورد — باورها، نقش‌ها، تعلقات — می‌تواند یا پشتیبان رشد ما باشد یا مانع آرام و نامرئی آن.

ساختار هویت: برای کمک ساخته شده، اما با فیلتر

از دید روان‌شناسی شناختی، هویت ما از سازه‌های ذهنی‌ای به نام «طرحواره‌ها» شکل می‌گیرد — چارچوب‌هایی که برای تفسیر و سازمان‌دهی دنیای اطراف استفاده می‌کنیم. این طرحواره‌ها مفیدند. پیچیدگی را کاهش می‌دهند. اما هم‌زمان فیلتر هم هستند — و گاه چشم‌بند.

وقتی یک باور یا برچسب در هویت ما جا می‌گیرد، ذهن شروع به محافظت از آن می‌کند، انگار مقدس است. این‌جا «سوگیری تأییدی» وارد می‌شود: گرایشی که باعث می‌شود دنبال اطلاعاتی بگردیم که باورهایمان را تأیید می‌کند، و چیزهایی را که با آن‌ها نمی‌خواند، نادیده بگیریم یا رد کنیم.

اگر من خودم را «منطقی» بدانم، هر تصمیمی که بر اساس احساس گرفته‌ام را بی‌اهمیت جلوه می‌دهم. اگر «کمک‌کننده» باشم، نیازهای شخصی‌ام را دائماً نادیده می‌گیرم. هرچه بیشتر خودمان را به یک برچسب گره بزنیم، سخت‌تر می‌توانیم آن سویش را ببینیم.

هویت و مغز: تشخیص تهدید در حالت افراطی

اما مسئله فقط ذهنی نیست — بدنی هم هست. یافته‌های علوم اعصاب نشان می‌دهد که وقتی باورهای اصلی ما به چالش کشیده می‌شوند، بخش‌های مرتبط با تهدید در مغز فعال می‌شوند. یک مطالعه نشان داد زمانی که افراد با دیدگاه‌های سیاسی مخالف مواجه شدند، نواحی‌ای در مغز مانند آمیگدال و قشر جزیره‌ای، به‌شدت روشن شدند — همان‌طور که انگار کسی به مادرشان توهین کرده باشد!

در چنین لحظاتی، مغز بین تهدید فیزیکی و تهدید به جهان‌بینی تمایز قائل نمی‌شود. به‌جای بررسی ایده مخالف، در موضع خودمان بیشتر فرو می‌رویم. این حس امن‌تر است. اما واقعاً امن نیست.

چرا احساس شما نسبت به خودتان ممکن است مانع پیشرفت‌ تان شود؟ / چگونه برچسب‌ هایی که به خود می‌ زنیم، جلوی رشد ما را می‌گیرد؟

چرا احساس شما نسبت به خودتان ممکن است مانع پیشرفت‌ تان شود؟ / چگونه برچسب‌ هایی که به خود می‌ زنیم، جلوی رشد ما را می‌گیرد؟

هویت اجتماعی: قبیله‌ای در ذهن شما

بر اساس نظریه هویت اجتماعی، ما از تعلق به گروه‌ها احساس ارزشمندی می‌کنیم — از حزب سیاسی، شغل، دین، باشگاه ورزشی یا حتی تیم فوتبال محبوب‌مان. این گروه‌ها به ما احساس تعلق و ساختار می‌دهند، اما در عین حال می‌توانند تفکر “ما در برابر آن‌ها” را پرورش دهند.

بدتر این‌که ما را در اتاق‌های پژواک حبس می‌کنند. مطالعه‌ای کلاسیک نشان داد افراد حتی پس از آن‌که به آن‌ها ثابت شد باوری بر اساس اطلاعات غلط شکل گرفته، باز هم به آن باور چسبیده‌اند. وقتی یک باور با هویت ما گره بخورد، دیگر فقط یک فکر نیست — خودِ ماست.

مثلاً وگان بودن برای برخی فقط یک رژیم غذایی نیست — بلکه هویتی اخلاقی، سبک زندگی و اجتماعی است. این می‌تواند زیبا باشد. اما وقتی تحقیقی جدید نشان دهد برخی محصولات گیاهی برای محیط‌زیست مضرند، یا اگر سلامت فردی به رژیم متفاوتی نیاز داشته باشد چه؟

اگر «وگان بودن» مساوی با «بودن من» باشد، بازنگری در آن حکم خیانت به خود را دارد.

در این شرایط، شواهد را رد می‌کنیم، دفاع می‌کنیم، سرسختانه پافشاری می‌کنیم — نه چون منطقی است، بلکه چون شخصی است.

وقتی نقش‌ها ما را می‌بلعند

گاهی مشکل در باورهای ما نیست، بلکه در نقش‌هایی است که ایفا می‌کنیم. ورزشکار، سرباز، والد، مدیرعامل — افرادی که سال‌ها یک نقش را زندگی کرده‌اند، اغلب در پایان آن نقش دچار بحران هویت می‌شوند.

این پدیده را «غرق‌شدگی در نقش» می‌نامند؛ زمانی که یک بخش از هویت، همه‌ی وجود ما را می‌بلعد. این همان دلیلی است که چرا بازنشستگی می‌تواند به حس مرگ شباهت داشته باشد، چرا والدینی که فرزندان‌شان مستقل می‌شوند احساس گم‌گشتگی دارند، و چرا افرادی که شغل‌شان هویت‌شان شده، با تغییرات ناگهانی فرومی‌پاشند.

مغز شبکه‌های عصبیِ پرقدرتی پیرامون هویت‌های تکرارشونده می‌سازد. و وقتی آن نقش‌ها حذف شوند، ممکن است احساس کنیم دیگر وجود نداریم.

ذهن‌های انعطاف‌پذیر، خودهای سالم‌تر

پس راه چاره چیست؟

پاسخ در «انعطاف‌پذیری شناختی» نهفته است — توانایی روانی برای تطبیق دادن تفکر و بازتعریف هویت هنگام تغییر شرایط. افراد دارای این ویژگی، با پایان شغل، زیر سوال رفتن باور، یا از هم‌پاشیدن گروه، سردرگم نمی‌شوند. آن‌ها کنجکاو، باز و تاب‌آورند. می‌گویند: «این قبلاً برایم صادق بود»، یا «هنوز دارم کشف می‌کنم»، یا حتی «شاید اشتباه می‌کردم».

از نگاه درمانی، رویکرد پذیرش و تعهد (ACT) به افراد می‌آموزد که خود را از برچسب‌های سخت هویتی جدا کنند. تمرینی در این روش هست به نام «واگسیختگی شناختی»؛ یعنی به‌جای گفتن «من شکست‌خورده‌ام»، بگوییم: «دارم این فکر را تجربه می‌کنم که شکست‌خورده‌ام». همین تفاوت ساده، زنجیره‌ی هویت و احساس را قطع می‌کند — و فضای تنفس ایجاد می‌کند.

هویت به مثابه باغ، نه دژ

چه می‌شود اگر هویت خود را نه همچون قلعه‌ای مستحکم، بلکه مانند باغی زنده ببینیم؟ باغی که نیاز به مراقبت دارد، انعطاف‌پذیر است و گاهی نیاز به جابه‌جایی و کاشت دوباره دارد. چیزی زنده، نه سنگی و ثابت.

ما اغلب فکر می‌کنیم هویت باید در سنگ حک شود: «من همیشه این‌طورم». اما این نوع صلب‌بودن می‌تواند ما را شکننده کند. وقتی زندگی تغییر کند — و حتماً تغییر خواهد کرد — تنها هویتی انعطاف‌پذیر می‌تواند ما را از شکستن حفظ کند.

پس بله، هویت بسازید. بگذارید ارزش‌ها شما را هدایت کنند، و تجربه‌ها شکل‌تان دهند. اما مراقب باشید هویت‌تان را آن‌قدر به چیزی گره نزنید که اگر روزی دیگر به کارتان نیامد، نتوانید رهایش کنید.

پایان/*

اندیشه معاصر را در ایتا، روبیکا، پیام رسان بله و تلگرام دنبال کنید.

 

نویسنده : جواد آل حبیب

مطالب مرتبط