به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر،چارچوب معیارهای حوزه تحقیقاتی (RDoC) در سال ۲۰۱۰ توسط موسسه ملی سلامت روان ایجاد شد.این چارچوب محققان را تشویق میکند تا فرآیندهای عملکردی را که توسط مغز در یک پیوستار از نرمال به غیر طبیعی اجرا میشوند، بررسی کنند.برای اطلاعات بیشتر با اندیشه معاصر همراه باشید.
دهه مغز
پرزیدنت جورج اچ دبلیو بوش دهه ۱۹۹۰ را «دهه مغز» اعلام کرد و از مؤسسه ملی بهداشت، مؤسسه ملی سلامت روان (NIMH) و سایرین خواست تا آگاهی خود را در مورد مزایای تحقیقات مغز افزایش دهند.«در طول سالها، درک ما از مغز – نحوه عملکرد آن، وقتی که آسیب میبیند یا بیمار میشود – به طرز چشمگیری افزایش یافته است. با این حال، ما هنوز چیزهای بیشتری برای یادگیری داریم.” “نیاز به مطالعه مداوم مغز قانع کننده است: میلیون ها آمریکایی هر ساله تحت تأثیر اختلالات مغزی قرار می گیرند … امروز، این افراد و خانواده های آنها به طور موجهی امیدوار هستند، زیرا دوره جدیدی از اکتشافات در تحقیقات مغز در حال طلوع است.”
تصویری که یک دستگاه FMRI را با صفحه نمایش کامپیوتر نشان می دهد که تصاویر مغز را نشان می دهد. اعتبار: iStock/patrickheagney.دستگاه تصویربرداری رزونانس مغناطیسی کاربردی. اعتبار: istock/patrickheagney.با این حال، با وجود انفجار تکنیکها و ابزارهای جدید برای مطالعه مغز، مانند تصویربرداری تشدید مغناطیسی عملکردی (fMRI)، بسیاری از محققان سلامت روان از اینکه رشته آنها به سرعتی که انتظار داشتند پیشرفت نمیکند، ناامید شده بودند.برای دههها، محققان اختلالات روانی را با استفاده از تشخیصهای مبتنی بر راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM) مورد مطالعه قرار دادهاند – کتابی که علائم اختلالات روانی و معیارهای تشخیص یک فرد مبتلا را فهرست میکند. اما، در میان بسیاری از محققان، این ظن در حال افزایش بود که سیستم مورد استفاده برای تشخیص اختلالات روانی ممکن است بهترین راه برای مطالعه آنها نباشد.
“استفاده از DSM در تنظیمات پزشکی مزایای زیادی دارد – قابلیت اطمینان و سهولت تشخیص را فراهم می کند. بروس کاتبرت، دکترای دکتر، سرپرست گروه کاری که تحقیقات NIMH را توسعه داده است، گفت: این همچنین یک تشخیص واضح برای بیماران ارائه میکند، که میتواند برای درخواست پوشش بیمهای مراقبتهای بهداشتی یا اقامتهای مبتنی بر شغل یا مدرسه ضروری باشد. ابتکار معیارهای دامنه. با این حال، هنگامی که در تحقیقات استفاده می شود، این رویکرد همیشه ایده آل نیست.محققان اغلب افراد مبتلا به یک اختلال DSM تشخیص داده شده خاص را در مقابل افرادی که دارای یک اختلال متفاوت یا بدون اختلال هستند آزمایش میکنند و میبینند که چگونه گروهها با هم تفاوت دارند. با این حال، اختلالات روانی مختلف می توانند علائم مشابهی داشته باشند و افراد می توانند به طور همزمان چندین اختلال مختلف را تشخیص دهند. علاوه بر این، تشخیص با استفاده از DSM همه است یا هیچ – بیماران یا بر اساس تعداد علائمشان واجد شرایط ابتلا به این اختلال هستند، یا ندارند. این رویکرد سیاه و سفید به این معنی است که ممکن است افرادی وجود داشته باشند که علائم یک اختلال روانی را تجربه کنند، اما فقط تشخیص را از دست بدهند.
دکتر کاتبرت، که اکنون عضو ارشد واحد RDoC است که کار RDoC را تنظیم میکند، اظهار داشت که «سیستمهای تشخیصی بر اساس علائم و نشانههای بالینی هستند، اما علائم و نشانهها واقعاً نمیتوانند چیز زیادی را در مورد آنچه در آن اتفاق میافتد به ما بگویند. مغز یا علل زمینه ای یک اختلال. با علم اعصاب مدرن، شاهد بودیم که اطلاعات مربوط به علل ژنتیکی، پاتوفیزیولوژیکی و روانشناختی اختلالات روانی با دستهبندیهای اختلال تشخیصی کنونی مطابقت ندارد، و نشان میدهد که فرآیندهای مرکزی مربوط به اختلالات روانی هستند که در DMS منعکس نمیشوند. تحقیقات مبتنی بر.”
روانشناسی / بحث تحول در مطالعه اختلالات روانی !
راهی به سوی تکامل
دکتر کاتبرت، استاد روانشناسی بالینی در دانشگاه مینهسوتا در آن زمان، با نگرانی در مورد محدودیتهای استفاده از DSM برای تحقیق، طی کنفرانسی در پاییز ۲۰۰۸ به دکتر توماس اینسل (مدیر وقت NIMH) مراجعه کرد. کاتبرت به یاد می آورد که گفت: “من فکر می کنم بسیار مهم است که ما شروع به بررسی ابعاد عملکردهای مرتبط با اختلالات روانی مانند ترس، حافظه فعال و سیستم های پاداش کنیم، زیرا می دانیم که این ابعاد اختلالات مختلف را در بر می گیرند. فکر میکنم NIMH واقعاً باید به این روش جدید درباره اختلالات روانی فکر کند.»دکتر کاتبرت در آن زمان نمیدانست، اما او چیزی شبیه به ایدههایی را پیشنهاد میکرد که NIMH در نظر گرفته بود. فقط چند ماه قبل، دکتر اینسل گنجاندن یک هدف در برنامه استراتژیک NIMH برای تحقیقات در سال ۲۰۰۸ را رهبری کرده بود تا «برای اهداف تحقیقاتی، روشهای جدیدی برای طبقهبندی اختلالات روانی بر اساس ابعاد رفتار قابل مشاهده و اقدامات عصبی زیستشناختی ایجاد کند».
دکتر کاتبرت غافل از هدف استراتژیک جدید، وقتی مشاور ارشد دکتر اینسل، مارلین گوزمن، چند هفته بعد تماس گرفت و از او پرسید که آیا علاقه مند است که برای کمک به رهبری این تلاش جدید، یک تعطیلات کوتاه بیاورد، شگفت زده شد. دکتر Cuthbert به زودی به یک کارمند تمام وقت NIMH تبدیل شد و در یک زمان هیجان انگیز به مؤسسه پیوست تا توسعه آنچه را که به عنوان چارچوب معیارهای حوزه تحقیقاتی (RDoC) شناخته می شود، رهبری کند. این تلاش در سال ۲۰۰۹ با ایجاد یک گروه کاری داخلی از کارکنان بینرشتهای NIMH آغاز شد که حوزههای عملکردی اصلی را شناسایی کردند که میتوان از آنها به عنوان نمونههایی از این که تحقیقات با استفاده از این چارچوب مفهومی جدید به نظر میرسید، استفاده کرد.اعضای گروه کاری تغییری جسورانه را در نحوه مطالعه محققان اختلالات روانی متصور شدند.
ما میخواستیم که محققان از بررسی اختلالات روانی بهعنوان همه یا هیچکدام بر اساس گروههایی از علائم تشخیص ندهند. درعوض، ما میخواستیم محققان را تشویق کنیم تا بفهمند که چگونه عملکردهای اصلی مغز – مانند پردازش ترس و پردازش پاداش – در سطح بیولوژیکی و رفتاری کار میکنند و چگونه این عملکردهای اصلی به اختلالات روانی کمک میکنند.این رویکرد معیارهای بیولوژیکی و رفتاری اختلالات روانی را در بر می گیرد و فرآیندهایی را بررسی می کند که بر همه اختلالات روانی اعمال می شود. از دیدگاه دکتر کاتبرت، این می تواند به رفع برخی از ناامیدی هایی که محققان سلامت روان تجربه می کردند کمک کند.تقریباً در همان زمانی که گروه کاری برنامههای خود را به اشتراک میگذاشت و اولین گامها را سازماندهی میکرد، سارا موریس، دکترا، محققی بود که روی اسکیزوفرنی در دانشکده پزشکی دانشگاه مریلند در بالتیمور متمرکز بود. وقتی برای اولین بار این مقالات را خواند، از خود پرسید که این رویکرد جدید چه معنایی برای تحقیقات، کمک های مالی و آزمایشگاهش دارد.
او همچنین احساس کرد که این رویکرد جدید آنچه را که در دادههایش میبیند منعکس میکند.”وقتی شرکت کنندگانم را بر اساس افراد مبتلا به اسکیزوفرنی و بدون اسکیزوفرنی گروه بندی کردم، همپوشانی های زیادی وجود داشت، و تنوع زیادی در سراسر صفحه وجود داشت، و بنابراین احساس می کردم که RDoC مسیری را برای کالبد شکافی و مرتب کردن آن فراهم کرده است.” دکتر موریس گفت.بعداً در همان سال، دکتر موریس به NIMH و گروه کاری RDoC ملحق شد و گفت: «من هر روز در کار خودم و دادههای پیش رویم به دیواری برخورد میکردم. و این ایده که کسی به میدان اجازه میدهد چیز جدیدی را امتحان کند، فوقالعاده هیجانانگیز بود.»پنج حوزه اصلی عملکرد RDoC در یک سری مقالات منتشر شده در سال ۲۰۱۰ به جامعه علمی گستردهتر معرفی شدند.
علوم اعصاب رفتاری
برای ایجاد چارچوب جدید، کارگروه RDoC (شامل دکتر کاتبرت و موریس) در سال ۲۰۱۱ مجموعه ای از کارگاه ها را برای جمع آوری بازخورد از کارشناسان در زمینه های مختلف از جامعه علمی بزرگتر آغاز کرد. پنج کارگاه در طول دو سال آینده برگزار شد، که هر کدام با دامنه عملکردی متفاوت بر اساس علوم اعصاب رفتاری پایه قبلی بود. پنج دامنه نامیده می شد:
ظرفیت منفی (که شامل فرآیندهای مرتبط با چیزهایی مانند ترس، تهدید و از دست دادن است)
ظرفیت مثبت (که شامل فرآیندهای مربوط به کار برای پاداش و قدردانی از پاداش است)
فرایندهای شناختی
فرآیندهای اجتماعی
فرآیندهای برانگیختگی و تنظیم (از جمله سیستم های برانگیختگی برای بدن و خواب).
در هر کارگاه، کارشناسان چندین کارکرد خاص را تعریف کردند که سازهها نامیده میشوند که در حوزه مورد علاقه قرار میگیرند. به عنوان مثال، سازههای موجود در حوزه فرآیندهای شناختی شامل توجه، حافظه، کنترل شناختی و غیره است.نتیجه این جلسات بازخورد چارچوبی بود که اختلالات روانی را به عنوان تعامل بین فرآیندهای عملکردی مختلف توصیف میکرد – فرآیندهایی که میتوانستند در یک زنجیره از نرمال به غیر طبیعی رخ دهند. محققان میتوانند این فرآیندهای عملکردی را به روشهای مکمل مختلف اندازهگیری کنند – برای مثال، با مشاهده ژنهای مرتبط با این فرآیندها، مدارهای مغزی که این فرآیندها را اجرا میکنند، آزمایشها یا مشاهدات رفتارهایی که این فرآیندهای عملکردی را نشان میدهند، و آنچه بیماران در مورد آنها گزارش میدهند.
حفظ حرکت
تصویری که چارچوب RDoC را به تصویر میکشد که شامل چهار دایره همپوشانی است (با عنوان: طول عمر، دامنهها، واحدهای تجزیه و تحلیل، و محیط).چارچوب RDoC فعلی. با حسن نیت از NIMH.با گذشت زمان، چارچوب به تکامل و انطباق با علم در حال تغییر ادامه داد. در سال ۲۰۱۸، ششمین حوزه عملکردی به نام فرآیندهای حسی حرکتی به چارچوب اضافه شد و در سال ۲۰۱۹، کارگاهی برای گنجاندن بهتر فرآیندهای توسعه و محیطی در چارچوب برگزار شد.از زمان ایجاد آن، استفاده از اصول RDoC در تحقیقات سلامت روان در سراسر ایالات متحده و سایر نقاط جهان گسترش یافته است. برای مثال، پروژه رتبهبندیهای روانپزشکی با استفاده از نشانگرهای طبقهبندی متوسط (PRISM) که بودجهای را از ابتکار داروهای نوآورانه اتحادیه اروپا دریافت میکند، به دنبال پیوند نشانگرهای بیولوژیکی کنارهگیری اجتماعی با تشخیصهای بالینی با استفاده از اصول سبک RDoC است. به طور مشابه، پروژه نقشه راه برای تحقیقات سلامت روان در اروپا (ROAMER) توسط کمیسیون اروپا به دنبال ادغام تحقیقات بهداشت روان در سراسر اروپا با استفاده از اصولی مشابه آنچه در چارچوب RDoC است.دکتر موریس که به ریاست واحد RDoC ملحق شده است، اظهار داشت: «این واقعیت که محققان و سرمایهگذاران علم در خارج از ایالات متحده نیز رویکردهای مشابهی را دنبال میکنند، به من اطمینان میدهد که ما در مسیر درستی بودهایم. من فقط فکر می کنم که طبیعت باید اینگونه عمل کند و ما با فرآیندهای اساسی اساسی که برای درک اختلالات روانی مورد علاقه هستند، هماهنگی بهتری داریم.”
پایان/*
اندیشه معاصر را در ایتا، روبیکا، پیام رسان بله و تلگرام دنبال کنید.