به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، فصل دوم سریال گاندو در تعطیلات نوروز ۱۴۰۰ از شبکه سوم سیما پخش شد. انتظار میرفت که ادامه ی مجموعه پیوسته پس از تعطیلات پخش شود، اما به دلیل حساسیت موضوع، پخش ادامه ی سریال به زمانی پس از تغییر دولت، موکول شد. حواشی زیادی برای توقف پخش این سریال ایجاد شد و وزیر سابق امور خارجه نیز داستان این سریال را کذب دانست و تهیه کنندهی سریال(مجتبی امینی) نوید پخش مستند گاندو را داد که با وجود اعلام قبلی از کنداکتور شبکه سه حذف شد.
عوامل سازندهی فصل دوم تغییری نکرده اند؛ کارگردان گاندو «جواد افشار» است که در گذشته آثاری چون کیمیا، آنام،مادرانه و روز رفتن را از او دیده ایم. آرش قادری نویسندگی گاندو را برعهده داشته است. او سابقهی فیلمنامهنویسی چندین کار موفق مانند هوش سیاه،عملیات ۱۲۵ و ماتادور را نیز در کارنامه خود دارد.
مجتبی امینی تهیه کننده گاندو است که مدیر تولید فیلم رسوایی مسعود ده نمکی و دهلیز بهروز شعیبی بوده و تهیه کنندگی چندین برنامه و فیلم سینمایی را نیز بر عهده داشته است.
فصل اول گاندو بر اساس پرونده ی امنیتی جیسون رضائیان نوشته و ساخته شد. فصل دوم نیز باتوجه به چندین پرونده ی جاسوسی و امنیتی و اقتصادی ساخته شده است. در گاندو۲ به شخص حسین فریدون(با نام مستعار غلامرضا رحمانی) و چندین جاسوس در تیم ایرانی مذاکره کننده ی برجام اشاره می شود و همه ی این موارد با حلقه ی اتصال مامور مخفی سرویس امنیتی انگلیس(شارلوت والر) به هم میرسند.
باتوجه به اقبال عمومی مخاطبان نسبت به سریال ها و فیلم های امنیتی و پلیسی، فیلمسازان بیشتری پا به این عرصه گذاشته اند.
گاندو در میان سریالهای نظیر خودش از بسیاری لحاظ نوآور و درخشان بوده است؛ اما در بعضی موارد هم ضعف هایی دارد.
به طور کلی گاندو ۲ (که پیشتر قرار بود با نام لوتی، نام سازمانی شارلوت، پخش شود.) نسبت به گاندو ۱ افت کرده است. شاید موضوع حساس این فصل، کمی از بار تقصیر را بر دوش بکشد اما نمی تواند توجیه خوبی برای کیفیت پایینتر داستانی سریال باشد.
در فصل دوم پیوستگی روایت کم شده و روابط علی معلولی گاهی جای خود را به عنصر اتفاق داده اند. به عنوان مثال اصلی ترین سرنخ رسیدن به شارلوت خیلی اتفاقی به دست میاید؛ یعنی وقتی که محمد وسط ظهر برای تعمیر یخچال به خانه بر می گردد و از قضا سادیا را می بیند. اگر آن روز مثل همیشه دیر به خانه می آمد چه؟!
در گاندو۲ سرنوشت شخصیت ها مشخص نمی شود . ما نمی دانیم ملیکا برادران که کارمند سفارت انگلیس است و قرار بود به شارلوت نزدیک شود، چه می شود. اصلا متوجه نمیشویم که چرا باید این کار انجام شود! یا شخصیت ابراهیم شریف که چندین قسمت برای در تله انداختنش تلاش شد، آخر به کجا رسید؟! ساعد که در روز دستگیری، به شدت زخمی شده و به بیمارستان منتقل شد مرد یا ماند؟ سرنوشت گماشته های فرهنگی شارلوت چه شد؟ دو سه نفر دیگر غیر از غلامرضا رحمانی که به سفارت تردد داشتند و خبررسان بودند، چه شدند؟
محمدعلی موسی پور در لندن چه شد؟
البته می توان برای بعضی از این پرسشها با تسامح جوابی پیدا کرد و یا گفت که حتما فصل بعدی پیگیری خواهد شد(روال فصل اول اینگونه نبوده و یک پرونده و متعلقاتش به سرانجام رسیده است.)، اما وظیفه ی فیلمنامه این است که سرنوشت خرده روایت ها و شخصیت ها را مشخص سازد؛ صراحتا یا تلویحا و اگر این کار را نکند یعنی یک جای کار فیلم نامه می لنگد. حتی پایان باز هم قواعد خاص خودش را دارد. تلخی شهادت محمد زیاد است اما می توان متصور بود که شاید هم شهید نشده باشد و در فصل بعدی دوباره او را ببینیم. (همانطور که کارگردان سریال گفته که این پایان مقدمه ای برای فصل سوم است.) تا اینجا درست؛ اما اینکه یک دفعه دونفر در کوه ها کمین کرده باشند و یکدفعه با آرپیجی بیرون بیایند، نیاز به یک پیش زمینه ای داشته که در سریال وجود ندارد.
از طرف دیگر نوع تدوین در فصل دوم به گونه ای بود که بعضی قسمت ها سراسر پر از عملیات و هیجان بود و در مقابل بعضی قسمت ها پر از دیالوگ و گفت وگو. در حالیکه بهتر بود هر قسمت ترکیبی از ایندو باشد.
نکتهای که بسیار به چشم میاید، حجم بالای سکانسهای اطلاعرسان است، آنهم در حالتی حوصلهسربر و تصنعی. مثلا یکی از شخصیتها که معمولا فرشید(اشکان دلاوری) بود میپرسد که چرا آنها فلان کار را میکنند و شخصیتی دیگر که معمولا داوود(علی افشار) است جواب میدهد به دلیل اینکه فلان است و بهمان. سوال و جوابهایی که صرفا قرار است روشنکننده ذهن مخاطب باشند، به دور از هرگونه دلیل نمایشی. البته باید اشاره داشت که در بعضی موارد به دلیل حساسیت موضوع، وجود سکانسها و دیالوگهای اطلاعرسان طبیعی است اما به شرطی که تبدیل به مانیفست و مقاله نشود.
در فیلم روباه بهروز افخمی، مخاطب بهخوبی میفهمد که دقت کار امنیتیها آنقدر بالاست که برای تعقیب یک مورد حساس هرگز بیگدار به آب نمیزنند و از افراد متفاوتی برای تعقیب استفاده میکنند تا مبادا سوژه با دیدن چهرهی تکراری مشکوک شود. در حالیکه در گاندو چه در فصل اول و چه در فصل دوم، یکنفر بارها جلوی چشم سوژه ظاهر میشود. مثلا داوود یکبار در میهمانی به سگ شارلوت غذا میدهد و فردای همانروز در گلخانه شارلوت را تعقیب می کند یا فرشید در رستوران مراقب شارلوت است و بار دیگر در گالری نقاشی با او چشم در چشم می شود.
با وجود این نقاط ضعف، باز هم گاندو از سریالهای هم خانواده ی خود برتر است؛ تعلیق و هیجان شناور در داستان، در کنار همکاری خوب تیم جوان امنیتی و واقعی بودن ماجراهای سریال، گاندو را متمایز کرده و شمایی دقیق تر و باورپذیرتر و مقتدرتر، از یک سازمان امنیتی ارائه می دهد.
احساس غروری که با دیدن توانمندی و تسلط و غیرت نیروهای مدافع امنیت و دستگیری مجرمان و خنثی شدن اهداف شوم دشمنان ایران، به بیننده دست می دهد، همان احساس گمشده ی این روزهاست. چنین آثاری علاوه بر اینکه مخاطبان را از نظر کنجکاوی و هیجان و قصه راضی میکند، میتواند روشن کننده ی چراغ امید و سازندگی و مطالبه گری در قلب و جان بینندگان باشد.
بدون شک مخاطبان بسیاری منتظر فصل سوم گاندو هستند.
*مریم معیری
انتهای پیام/*