۱۰:۲۲ - ۱۴۰۰/۰۲/۰۴

راوی کتاب «ابوباران»: آنچه در کتاب گفتم واقعی است/ خودسانسوری نکردم

راوی کتاب «ابوباران»: آنچه در کتاب گفتم واقعی است/ خودسانسوری نکردم مصطفی نجیب، راوی کتاب «ابوباران» در اولین هم‌نشینی در فضای مجازی درباره خاطراتش در این کتاب گفت: خودسانسوری نکردم، اگر همه مصاحبه‌ها چاپ می‌شد، حجم کتاب دو برابر می‌شد. ب...

راوی کتاب «ابوباران»: آنچه در کتاب گفتم واقعی است/ خودسانسوری نکردم

راوی کتاب «ابوباران»: آنچه در کتاب گفتم واقعی است/ خودسانسوری نکردم

مصطفی نجیب، راوی کتاب «ابوباران» در اولین هم‌نشینی در فضای مجازی درباره خاطراتش در این کتاب گفت: خودسانسوری نکردم، اگر همه مصاحبه‌ها چاپ می‌شد، حجم کتاب دو برابر می‌شد.

راوی کتاب «ابوباران»: آنچه در کتاب گفتم واقعی است/ خودسانسوری نکردم

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، مصطفی نجیب، راوی کتاب «ابوباران» در اولین هم نشینی ضیافت روایت در کلاب هاوس پیرامون کتاب و در مورد نوشتن خاطراتش گفت: زمانی که نویسنده کتاب برای نوشتن آمد، فکر می‌کردم که قرار است در مورد خاطرات شهدا باید صحبت کنم و وقتی متوجه شدم کتاب در مورد خودم است تعجب کردم و همان موقع هم اعلام کردم اگر در مورد دیگران باشد بهتر است، خیلی سعی کردم کامل خاطرات را بگویم چند باری برای ضبط خاطرات آمدند و وقتی کتاب منتشر شد برای خودم هم تازگی داشت که یک سری از حرف‌هایی که گفته بودم در کتاب وجود داشت و سانسور نشده بود.

* خاطراتی که مشکل حفاظتی نداشته باشد باید بازگو کرد

نجیب در ادامه در مورد این خاطراتی که گاهی احساس می‌شود نگفتنی است اما بودنش باعث جذابیت کتاب‌ها می‌شود، گفت: به نظرم اگر مشکل حفاظتی نداشته باشد، باید خیلی از موارد گفته شود و گرنه کتاب‌ها همه شبیه هم می‌شوند و این خوب نیست. باید مشکلات گفته شود. برخی کتاب‌هایی که در منطقه می‌خواندیم، خوب بودند، اما مشکلی داشتند، اینکه فکر می‌کردی شخصیت‌هایی که در این کتاب‌ها در موردشان صحبت شده، خیلی کم هستند و مثل آنها وجود ندارد. یک بار من و مصطفی صدرزاده با هم حرف می‌زدیم و حرفش بسیار روی من تاثیر گذاشت، به او گفتم ما آدم معمولی هستیم و گفتم اگر کسی شهید شود در کنار خوبی‌هایی که دارد، خصلت‌های بد هم دارد. شاید خدا به خاطر آن خصلت خوب در آن لحظه شهادت را نصیبش می‌کند. اما صدرزاده گفت: به نظرم خدا آن لحظه اصلا به گذشته و گناهان شخص و خوبی‌هایش به هیچ چیزی کار ندارد و فقط نگاه مرحمت دارد، این حرف خیلی روی من تاثیر گذاشت و امیدوارم که این کتاب با توجه به حرف‌هایی که در آن زده شده است، بتواند باعث شود تا کتاب‌های بعدی هم همین گونه شود و همه چیز را با هم داشته باشد.

* می‌خواهم کنار خانواده باشم

نجیب در پاسخ به یکی از سوالات که الان در حال انجام دادن چه کاری است، گفت: من خانواده‌ام را خیلی اذیت کردم و شرایطم را تحمل کردند، با وجود اینکه هیچ وقت به من از سختی‌ها نگفتند احساس کردم فعلا در شرایطی است که دیگر نباید به منطقه بروم. مدتی بیکار بودم بعد در مغازه‌ای با یکی از دوستان شریک شدیم و تا همین اواخر هم در آن مغازه بودیم و دوباره از اوایل ماه رمضان هم مغازه را واگذار کردیم اما راضی هستیم و یک لقمه نان را در می‌آوریم.

* خاطره ای از روزهای رزم سوریه

او در مورد حال غریب جدا شدن از منطقه هم گفت: خیلی حال غریبی است من بسیجی بودم، برخی دوستان بودند که دو ماه می‌آمدند و شش ماه نبودند برای آنها راحت‌تر بود که از منطقه جدا شوند. اما من تقریبا پنج سال و نیم آنجا بودم و شاید ده روز مرخصی می‌رفتم . زمانی که تصمیم گرفتم خانه بمانم، تا یک مدت گیجی عجیبی داشتم و بهتر بگویم زندگی کردن بلد نبودم. اما خب بالاخره آدم با شرایطش کنار می‌آید.

نجیب با نقل خاطره‌ای از آن روزها گفت: امروز کتاب را باز کردم و در مورد یکی از عملیات‌ها خواندم. به نظرم اتفاق خوبی بود که این کتاب نوشته شد چون به مرور زمان خاطراتم را فراموش می‌کنم. یادم می‌آید داشتم در یکی از عملیات‌ها، برمی‌گشتم بالای تپه بودم و چند گلوله به در ماشین اصابت کرد گلوله‌ها من را گیج کرد و از تپه که پایین آمدم راه را اشتباه رفتم و اصلا بی سیم هم صدایی نداشت که صدایی دوستان را بشنوم که تکرار می‌کردند اشتباه می‌روم و در همان زمان، یکی از بچه‌ها پرید جلوی ماشین، و گفت سریع پیاده شو و اینجا اصلاً نمی‌شود با ماشین تردد کرد و من دور زدم و در همان زمان هم باز چند گلوله به ماشین خورد و پنچر شد.

در ادامه یکی از حاضران در جلسه، در مورد اینکه این افراد باید جایی با هم باشند و کاری داشته باشند و در ضمن باید خاطرات شان ثبت شود، گفت: نوشتن خاطرات این افراد بسیار مهم است. اینکه ابن بچه‌ها رها نشوند مهم تر است.

* دخترت سوال کند چرا به سوریه رفتی چه پاسخی می‌دهی؟

در ادامه مصطفی نجیب در جواب این پرسش که اگر دخترت از سوال کند چرا به سوریه رفتی؟ چه می گویی؟ گفت: اینکه چرا رفتم به نظرم اصلا سوال مهمی نیست. آن زمانی که ما رفتیم اصلا این نبود که چون آدم خاصی هستیم پس می‌روم، اما در همین گلشهر مشهد که ما زندگی می‌کنیم. هر کسی را در آن زمان می‌دیدید که این اخبار را می‌شنید، می‌گفت من می‌روم و اصلا به چرایی و دلیلیش فکر نمی‌کردند. شاید مسئله نسل‌های بعدی باشد. اما برای ما مهم نبود. اما برای بعدها باید بگویم، فقط قضیه دفاع از حرم نبود، دفاع از افرادی مظلوم بود، که آنجا بودند. ما برای دفاع از شیعه و سنی رفتیم. واقعا اهل سنت سوریه هم تعداد کمی بودند، ما برای دفاع از مظلوم رفتیم و دفاع از بسته نشدن راه جبهه مقاومت .

*خودسانسوری نکردم/ اگر همه مصاحبه‌ها چاپ می‌شد، حجم کتاب دو برابر بود

او به سوال یکی دیگر از شرکت‌کنندگان که از نبودن برخی از اطلاعات از عملیات‌هایی که در سوریه انجام شده بود، جواب داد و گفت: نبودن این اطلاعات برای این است که حتما حضور نداشتم، مثلاً در عملیات نبل و الزهرا نبودم، چون مرخصی بودم، در تدمر در ۵ کیلومتری این شهر قرار گرفتیم، در رابطه با فتح نبل و الزهرا تا جایی که بودم، در موردش توضیح دادم، نکته اینجاست که اطلاعات بنده تا همین حد بوده است و خودسانسوری وجود نداشته است. اما در مورد حجم کتاب محدودیت وجود داشت، به نظرم نویسنده و ناشر نمی خواستند حجم کتاب از یک حدی بیشتر شود، اگر همه مصاحبه‌ها چاپ می شد، کتاب، حجمش دو برابر این بود.

نجیب در ادامه در مورد اینکه از او خواستند تا از مسائلی بگوید که کمتر در کتاب در مورد آن صحبت شده است و اینکه چه شد که به سوریه رفت، گفت: اینکه می‌گویند در کتاب خیلی به مسائل شخصی من پرداخته نشده و اینکه چرا به ترکیه رفتم و اصلا چرا تصمیم رفتن با اروپا داشتم و…باید توضی دهم، خودم از نویسنده خواستم که کمتر در مورد این مسائل صحبت شود، اگر چیز مهمی باشد همین خاطرات سوریه است ، به نظرم تنها نکته مهم و مثبت زندگی‌ام همین حضور در سوریه است. همه زندگی‌ام به یک طرف و حضور در سوریه یک طرف دیگر.

به گفته وی، یکی از دوستانم در سوریه می‌گفت این شب و روزی که در اینجا هستید را از بقیه زندگی تان جدا کنید.

نجیب با تاکید بر اینکه نمی دانم چطور قسمتم شد که به سوریه بروم، شاید دعای مادرم بود متذکر شد: من آدم خاصی نیستم و این اتفاق سوریه توفیقی بود که نصیبم شد. مهم دوستان شهیدم بودند و اتفاقاتی که آنجا افتاد . امیدوارم که درست توصیف کرده باشم. شهید ابوحامد سرشان بسیار شلوغ بود خیلی وقت ها نمی رسید که در خط مقدم پیش بچه ها بماند. قبل از شهادت شان چند باری که پیش بچه‌ها خط مقدم می‌رفتیم، می‌گفت لباس بردار که ممکن است آنجا بیشتر بمانیم. چون حضور کنار بچه ها را دوست داشت. من واقعا نمی‌دانم چقدر توانستم این خاطرات را بیان کنم. اما همه تلاشم را کردم که این اتفاق رخ دهد.

* آنچه در کتاب بیان شده واقعی است

وی در بخش دیگر در مورد ارتش سوریه و نکته‌هایی که در این مورد وجود داشت هم عنوان کرد: هیچ وقت قصد نداشتم در کتاب ارتش سوریه را ضعیف و یا فاسد نشان بدهم، ولی چیزهایی را گفتم واقعی است.

انتهای پیام/

فارس

مطالب مرتبط

آخرین اخبار