به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، دخترک گوشه مبل نشسته و دارم به او عصرانه می دهم و با یک دست دارم با پسرک شطرنج بازی می کنم که مناظره شروع می شود. رئیسی که میآید پسرک با ذوق میگوید: رهبر آمد. می خندم و می گویم: نه عزیزم این رهبر نیست این دوست رهبر است. صحبتهای رئیسی که تمام می شود دست هایم را مشت کرده بالا برده و میگویم: ابراهیم بت شکن،بت فساد و بشکن! پسرک هم ذوق زده می شود و دست های کوچکش را مشت کرده و میگوید: ابراهیم بت شکن بت فساد و بشکن.
همتی که شروع به صحبت کردن می کند اعصابمان خورد میشود بس که بی پایه و اساس و مزخرف حرف میزند. همسرم خیلی سعی خودش را میکند که جلو بچه ها به او بد و بیراه نگوید اما من طاقت نیاورده و میگویم: ببند دیگر بس است. پسرک سریع متوجه حرف می شود دست از بازی میکشد و میگوید: مامان این آدم بدی است؟ جواب میدهم:نمیدانم!اما حرفهایش درست نیست. پسرک با تعجب می پرسد: پس چرا توی تلویزیون راهش داده اند؟ نمیدانم جواب پسرک را چه بدهم میگویم: بیا بقیه بازیمان را بکنیم.
پسرک که انگار فهمیده اینجا آدم ها به دو دسته خوب و بد تقسیم میشوند،وقتی جلیلی صحبت می کند می پرسد: مامان این خوبه؟ با ذوق می گویم :بله این دوست ابراهیم است،البته ابراهیم ۲ تا دوست دارد،دومین دوستش را الان بهت نشان می دهم. نوبت زاکانی که می رسد به پسرک میگویم:این دومین دوست ابراهیم است .پسرک می گوید: مامان چقدر آرام و یواش یواش صحبت میکند.به پسرک می گویم: برای این که با سواد است و میداند چه حرفهایی باید بزند، برای همین انقدر آرام است.
مهرعلیزاده که شروع می کند به شعر ترکی خواندن پسرک دست از بازی میکشد و میگوید: مامان خارجی حرف میزند؟ با خنده می گویم: بله مامان داره ترکی شعر می خونه. پسر می گوید:من نمیفهمم چی میگه؟!همسرم جواب میدهد: دارد یک شعری درباره گرگ و بره می خواند.پسرک میپرسد: کی گرگه کی بره؟ همسری با خنده جواب می دهد: احتمالا خودشان گرگ اند و مردم بره! پسرک با اینکه منظور حرف پدرش را نمی فهمد سرش را تکان میدهد و میگوید: پس بازیه!
چه تعبیر جالبی!راست میگوید چقدر شبیه بازی است،بازنده ها از حالا شمشیر را از رو بسته اند و برای چپاول ملت دندان تیز کرده اند.
نوبت به قاضی زاده هاشمی که می رسد پسرک نگاهش میکند و میگوید:چه قیافه مهربانی دارد من هم تایید می کنم و جواب می دهم: آره مامان پسرک دوباره می پرسد: مامان این خوبه یا بده؟و من کمی فکر میکنم و میگویم: انشالله که آدم خوبی است مامان دکتره یه دکتر خوب اما به درد ریاست جمهوری نمیخورد .پسرک از حرفهای من چیزی نمی فهمد و می پرسد:ریاستجمهوری دیگر چیست ؟دیگر دخترک خسته شده و باید بروم او را بخوابانم.به پسرک میگویم :هیچی مامان بزرگ بشی میفهمی، تو فقط دعا کن دوست رهبر زودتر بیاد. رهبر ما تنهاست نیاز به یک دوست قوی و باهوش دارد.
پسرک دستهای کوچکش را بالا می آورد و مثلا دعا میکند.
دخترک را که از خستگی چشمانش را میمالد بغل میکنم و به سمت اتاق خواب میروم،همسرم میگوید:کجا؟هنوز مناظره تمام نشده است؟
بی درنگ میگویم:خواب دخترک واجب تر است!در ضمن من انتخابم را کرده ام.
*نفیسه ترابنده
انتهای پیام/*
مریم مداح
۱۸ خرداد ۱۴۰۰
چه مطلب ساده و صریحی. اوضاع همین قدر شفاف و بچه گانه است.ممنون
نظرات بسته شده است