۱۶:۱۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۱۱

۱۵ محرم: فرستادن سر های مطهّر شهدا به شام؛وقوع غزوه کدر و خیبر

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر ، در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد(۱) ابن زیاد سرهای شهدای کرب...

نماهنگ عشق یکی | حاج عبدالرضا هلالی، کربلایی محمدحسین پویانفر + فیلم / محرم 1401

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر ، در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد(۱) ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.

ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در ۱۵ محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار طوری که مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.(۲).

جریان راهب مسیحی

حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ

آیا گروهی که امام حسین(علیه السلام) را کشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟

حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند که ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشکار شد و این شعر را نوشت:

فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَه فی الْعَذاب

بخدا سوگند شفاعت کننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود

دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد، برای بار سوم که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:

وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب

امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این کارشان مخالف قرآن عمل نمودند حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب گوش داد: ذکر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون کرد متوجه شد از نیزه‌ای که کنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می‌آیند و می‌گویند:

السلام علیک یابن رسول الله … السلام علیک یا ابا عبدالله.

راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را کشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام)

باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله(

راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که پیغمبر خودتان است؟

خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد که هلاکت برای شما باد به خاطر کاری که کردید. از آنها خواهش کرد سر مبارک حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است

خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت که من ده هزار درهم به تو می‌دهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد، راهب سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش گذاشت و تمام شب را گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم که معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی می‌دهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد:

ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار می‌کنی گواهی ده که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله

صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتکار اهل بیت کرد

ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیک دمشق رسیدند به یکدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم کنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، کیسه‌های درهم را باز کردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است “فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون” (سوره ابراهیم، آیه ۴۲)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمکاران انجام می‌دهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)؛ و به زودی ستمکاران بدانند چه سرانجامی دارند.

حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخره(۳)

تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نکرده است که حاملان سرها چند منزل، استراحت کردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب می‌گوید یکی از کرامات امام زیارتگاه‌هایی است که از سر ایشان به جای مانده است؛ در کربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مکان‌ها می‌باشد. (یعنی این که وجود سر مقدس امام در این مکان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاکم شهر موصل فرستاند که توشه و آذوقه برای آنها فراهم کند و شهر را آذین کنند، اهل موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌کنیم ولی از آنها درخواست کردند که به شهر نیایند، بیرون شهر منزل کنند و از همانجا بروند، آنها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمه‌ای از آن خون می‌جوشید).

مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا می‌کردند و این مراسم تا زمان عبدالملک بن مروان حکم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.

حاملان سر نزدیک هر شهری از کربلا (از کوفه تا دمشق) می‌رسیدند جرات نداشتند که وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش کنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یک خارجی است.

روز ۱۵ محرم – سال دوم هجرى قمرى

روز شمار تاریخ اسلام،سید تقی واردی

******************

پی‌نوشت‌ها:

۱)محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، ص ۳۲۹.

۲) لهوف سید بن طاووس

۳) برگرفته از بحارالانوار، ج۱۰، ص ۲۳۹.

منبع پی نوشت: موسسه تحقیقاتی تبیان

 

وقوع غزوه کدر

قراره الکدر، که غزوه کدر از آن نام گرفت ، نام آبى است در ناحیه معدن پس ‍ از سد معونه . میان این مکان تا مدینه منوره هشت چاپار فاصله است .

بنا به روایت محمد بن عمر واقدى (متوفاى ۲۰۷ قمرى ) این غزوه در نیمه محرم و بیست و سومین ماه هجرت ، به فرماندهى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم واقع گردید.

علت وقوع این نبرد آن بود که به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم خبر دادند که گروهى از قبایل(((غطفان)) )) بنى سلیم(( در )) قراره الکدر)) گرد آمده و آماده نبرد با مسلمانان گردیدند.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که براى جهانى نمودن دین اسلام و هدایت نسل بشر به این موهبت الهى ، چاره اى جز رفع فتنه و برداشتن مزاحمت هاى داخلى نداشت ، همیشه در صحنه سیاست عصر خود حاضر بود و جوانب امور را از دور و نزدیک در کنترل خود داشت .

به همین جهت پس از باخبر شدن از دسیسه هاى قبایل غطفان و بنى سلیم ، بى درنگ سپاهى از مسلمانان بسیج کرد و خود فرماندهى این سپاه دویست نفرى را بر عهده گرفت و عازم قراره الکدر گردید.

آن حضرت در این سفر جهادى ، این مکتوم و به روایتى سباع بن عرفطه غفارى را جانشین خود در مدینه نمود.
سپاه اسلام هنگامى که به قراره الکدر رسید، متوجه شد که دشمنان از ترس ‍ سپاه اسلام از آن مکان گریخته اند ولى نشانه هاى شتران و آبشخور آنها باقى است . پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، یاران خود را به فراز کوه ها و اطراف آن مکان به سراغ دشمنان فرستاد ولى یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به آنان دست نیافتند. تنها به شبانانى برخوردند که شتران قبایل بنى سلیم و غطفان را در آن نواحى مى چرخانیدند.

مسلمانان ، شبانها و شتران آنها را به غنیمت گرفتند. در میان شبانهاى اسیر، نوجوانى بود به نام((یسار)) که تقسیم غنایم جنگى ، نصیب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گردید.رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، یسار را آزاد کرد و از آن زمان به بعد، وى به یکى از یاران نزدیک پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تبدیل گردید.

به هر حال ، مسلمانان بدون هیچ گونه درگیرى با دشمنان ، به همراه غنایم به دست آمده به مدینه مراجعت نمودند.
از ((ابى اروى دوسى))روایت شده است که گفت : من خود در این غزوه حضور داشتم و از کسانى بودم که راندن شتران را بر عهده داشتم چون به ((صرار)) در سه مایلى مدینه مدینه پیامبر صلى الله علیه و آله خمس شتران را گرفت و بقیه را که چهارصد شتر بود، میان مسلمانان تقسیم نمود که به هر نفرى دو شتر رسید.

پیامبر صلى الله علیه و آله جهت اطمینان از دفع شرارت ها و فتنه جویى هاى بنى سلیم و غطفان ، مجددا سپاهى به فرماندهى غالب بن عبدالله لیثى به کدر فرستاد. نیروى اعزامى پس از نبرد مختصر با دشمن و با دادن سه شهید، فاتحانه به مدینه مراجعت نموده و به همراه خود غنایم بسیارى آوردند.

روز ۱۵ محرم – سال هفتم هجرى قمرى

وقوع غزوه خیبر و پیروزى مسلمانان بر یهودیان

در تاریخ نبرد خیبر و پیروزیهاى غرور آفرین مسلمانان بر یهودیان این ناحیه ، اتفاق دیدگاهى میان تاریخ نگاران و سیره نویسان اسلامى نیست ،مرحوم شیخ عباس قمى در((وقایع الاءیام)) بنا به روایتى این جنگ را در روز پانزدهم محرم و در منتهى الآمال ، پس از ۲۰ روز از بازگشت رسول خدا صلى الله علیه و آله از حدیبیه ذکر کرده است.

ابن خلدون ، اواخر محرم سال ششم هجرى را خروج پیامبر صلى الله علیه و آله از مدینه براى نبرد با یهودیان خیبر مى داند.

شیخ طوسى در امالى ، ابن هشام در سیره ، طبرى در تاریخ خود و مجلسى در بحارالانوار، تاریخ حرکت سربازان اسلام را ماه محرم ذکر کرده اند.

ولى واقدى در مغازى ، آن را ماه صفر یا اول ربیع الاول ، و ابن سعد و طبقات ، آن را جمادى الاولى سال هفتم مى دانند. صاحب وقایع الایام ، فتح خیبر را در روز ۲۴ رجب سال هفتم قمرى بیان کرد و شرحى بر آن نگاشت

ممکن است گفتار متعدد تاریخ نگاران و اختلاف آنان در نقل این واقعه مهم ، به این صورت قابل جمع باشد که فرمان اعزام سپاهیان از سوى رسول خدا صلى الله علیه و آله در نیمه محرم صادر گردید و حرکت آنان از اواخر محرم آغاز شد و حضور آنان در ناحیه خیبر در ربیع الاول به وقوع پیوست و جنگ آنان رد جمادى الاولى و پیروزى نهایى بر یهودیان در رجب همان سال محقق گردیده است.

**************

به هر تقدیر، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله پس از بازگشت از سفر حدیبیه و انعقاد صلح با مشرکان قریش و کسب اطمینان خاطر از سوى آنان ، متوجه گروه هاى دیگرى از اهالى جزیره العرب شد که هر گاه فرصتى به دست آوردند، مخالفان و دشمنان اسلام را بر ضد پیامبر صلى الله علیه و آله و اهالى مدینه تحریک و تقویت مى نمودند.
دسته اى از این مردم ، یهویان بودند که درمنطقه خیبرسکونت داشتند. خیبر، جلگه وسیع و حاصل خیزى در شمال مدینه ، به فاصله ۳۲ فرسنگى قرار داشت و یهودیان براى سکونت خویش در آن مکان و حراست و نگهبانى از آن ، هفت دژ استوار برپا کرده بودند. جمعیت آنان در این ناحیه بالغ بر ۲۰۰۰۰ نفر بود و در میان آنان ، مردان دلاور و جنگ آور فراوانى از جمله مرحب خیبرى به چشم مى خوردند.

پیامبر صلى الله علیه و آله با هزار و شش صد تن عازم خیبر شد. آن حضرت ، پرچم سپاه را به امام على بن ابى طالب علیه السلام سپرد و سباع بن عرفطه غفار و بنا به روایتى غیله لیثى را جانشین خویش در مدینه نمود.

هنگامى که سپاه اسلام به خیبر رسید، با دژهاى استوار چون : ناعم ، قموص ، کتیبه ، نسطاه ، شق ، و طیح و سالم روبرو شدند. یهودیان براى حفاظت و کنترل خارج دژها، در کنار هر دژى ، برج مراقبت ساخته و با گماشتن نگهبانانى در آن برج ، جریان خارج دژ را به داخل گزارش ‍ مى دادند.

ساختمان برج ها و دژها طورى ساخته شده بود که ساکنان آنان بر بیرون قلعه کاملا تسلط داشتند و با منجنیق و ابزارهاى دیگر مى توانستند مهاجمان را سنگباران کنند.

در میان جمعیت ۲۰۰۰۰ نفرى خیبر، تعداد دو هزار مرد جنگى و دلاور زندگى مى کردند.

سپاه اسلام به فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله دژهاى نخستین را یکى پس از دیگرى گشودند ولى در برابر دژهاى دیگرى که از استحکام و حالت تدافعى بیشترى برخوردار بودند، گشایشى پدید نیامد

قهرمان و مدافع یکى از این دژهاى نفوذناپذیر، مرحب خیبرى بود که آوازه دلاورى و جنگجویى وى ، مبارزان عرب را به انفعال و سستى مى کشانید. به همین جهت چند تن از صحابه براى نبرد با دژى که وى از آن دفاع مى کرد، از سوى رسول خدا صلى الله علیه و آله ماموریت مبارزه یافتند ولى کارى از پیش نبردند.

بنا به روایت تاریخ نگاران ، روز نخست ابوبکر بن ابى قحافه و روز دوم عمر بن خطاب ، پرچم اسلام را به دست گرفته و به سوى این دژ هجوم آوردند ولى بدون درگیر شدن با دشمن بازگشت نمودند.

پیامبر صلى الله علیه و آله که با چنین وضعیتى روبرو شده بود و روحیه مسلمین را تضعیف شده مى دید، با صلابت و قاطعیت فرمود: لاعطین الرایه غدا رجلا یحب الله و رسوله ؛ و یحبه الله ورسوله ، این پرچم را فردا به دست کسى مى دهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست دارند.

یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله لحظه شمارى مى کردند و منتظر بودند ببینند که این فرد کیست ؟ و این قرعه به نام کدام یک از آنها بیرون خواهد آمد.

برخى از یاران دلاور و نزدیک به رسول خدا صلى الله علیه و آله احساس ‍ مى کردند که منظور پیامبر صلى الله علیه و آله آنانند.

اما روز بعد فرا رسید. پیامبر صلى الله علیه و آله پسر عم و داماد خویش ‍ على بن ابى طالب علیه السلام را خواست و پرچم اسلام را به وى سپرد و خطاب به او گفت : قاتلهم حتى یشهدوا ان لا اله الا الله ، و ان محمدا عبده و رسوله ، فاذا فعلو ذلک فقد منعوا منک دمائهم الابحقها و حسابهم على الله

اى على ، با آنان مبارزه کن تا کلمه طیبه شهادتین را بر زبان جارى سازند. هنگامى که اظهار مسلمانى نمودند، خون آنان بر تو محترم است ، مگر آنانى که مستحق نابودى اند و حساب آنان با خدا منان است .

امام على علیه السلام با شهامت و دلیرى تمام به سوى دژهاى نفوذناپذیر و طیحو سلالم به پیش تاخت و پرچم اسلام را در بیرون دژ به اهتزاز درآورد. از آن سو، دو قهرمان یهود خیبرى یعنى حارث و برادرش ‍ مرحب به همراه تعدادى از رزمندگان دیگر براى دفاع از دژ، بیرون آمده و با نیروهاى حضرت على علیه السلام درگیر شدند. حضرت على علیه السلام در آغاز با حارث و پس از آن با برادرش مرحب به نبرد تن به تن پرداخت و با ضربات شمشیرش هر دو را به سزاى کیفرشان رسانید. با کشته شدن دو قهرمان بلند آوازه یهود، سایر جنگجویان خیبرى را وحشت فرا گرفته و به داخل دژ گریختند. و در دژها را بستند. مسلمانان با درهاى بسته دژها روبرو گردیدند. حضرت على علیه السلام همین که به در دژها رسید با نام خدا به آنها حمله آورد و در بزرگ را از جایش کند و تا پایان نبرد از آن به جاى سپر استفاده نمود.

پس را آن که در را بر زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام که ابو رافع از جمله آنان بود نتوانستند آن را از این رو به آن رو کنند.

پیکى از جانب حضرت على علیه السلام به محضر پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و آن حضرت را از پیروزى بر یهودیان با خبر گردانید. پیامبر صلى الله علیه و آله با خوشحالى تمام به سوى دژهاى گشوده شده حرکت کرد. همین که به حضرت على علیه السلام رسید، به وى فرمود: قد بلغنى نباک المشکور و صنیعک المذکور، قد رضى الله عنک و رضیت انا عنک ؛ اى على ، خبر ستایش آور و کارآمدى قابل تقدیرت به من رسید. خدا از تو خرسند است و من نیز از تو خرسندم در این هنگام ، اشک از دیدگان على علیه السلام جارى شد. رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسید: اى على ، چرا گریه مى کنى ؟

على علیه السلام گفت : فرحا باءن الله و رسوله عنى راضیان ؛ گریه من از خوش حالى است . از این جهت مى گریم که خدا و رسولش از من خشنود و خرسندند.

بدین ترتیب ، سپاهیان اسلام وارد دژهاى خیبر شده و پرچم اسلام را بر فراز آنها به احتزاز درآوردند و مفسدان و فتنه انگیزان را به سزاى کیفرشان رسانیده و غنایم فراوانى به چنگ آوردند.

بیشتر دژهاى خیبر با مبارزه و برخى با مصالحه به روى پیامبر صلى الله علیه و آله گشوده شدند. آن دسته از یهودیانى که مصالحه را ترجیح داده بودند، متعهد گردیدند که نیمى از درآمدهاى سالانه خویش را به مسلمانان بدهند.

لازم به یادآورى است که در همین غزوه ، سرزمین فدک با مصالحه به تصرف پیامبر صلى الله علیه و آله درآمد و آن حضرت به خاطر دلاورى ها و تلاش هاى بى دریغ حضرت على علیه السلام در نبرد با یهودیان خیبر، فدک را به دختر خود فاطمه زهرا علیه السلام همسر على بن ابى طالب علیه السلام بخشید.

از آن تاریخ تا اوایل خلافت ابوبکر بن ابى قحافه ، باغستان هاى فدک در تملک حضرت زهرا علیه السلام و همسرش حضرت على علیه السلام بود. ولى پس از تصاحب خلافت از سوى ابوبکر، وى با تحریک عمر بن خطاب ، این باغستان ها را با تزویر و اکراه از حضرت زهرا علیه السلام گرفت و آن حضرت و همسرش را از دست رسى به آنها بازداشت و در اختیار حکومت خویش قرار داد.

پایان/*

اندیشه معاصر را در روبیکا دنبال کنید.

برای عضویت در کانال بله اندیشه معاصر کلیک کنید.

برای عضویت در کانال تلگرامی اندیشه معاصر کلیک کنید.

مطالب مرتبط