۰۹:۵۵ - ۱۴۰۲/۰۶/۲۳

چرا امیرالمومنین علیه ابوبکر قیام نکرد؟

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر ،«آیا وقتی انسان قدرت نداشته باشد، مگر باید زیر بار حکومت منافقین، ۲۵سال زندگی کند!؟ نه؛ هرگز این روش، و سیره شیر خدا، علی مرتضی (رضی الله عنه) نمی باشد!» اینها نظرشان بر این است که شیعه معتقد است ...

امام علی

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر ،«آیا وقتی انسان قدرت نداشته باشد، مگر باید زیر بار حکومت منافقین، ۲۵سال زندگی کند!؟ نه؛ هرگز این روش، و سیره شیر خدا، علی مرتضی (رضی الله عنه) نمی باشد!»

اینها نظرشان بر این است که شیعه معتقد است که خلفای بعد پیغمبر منافق بودند، و امیرالمؤمنین هم ۲۵سال زیر حکومت این منافقین زندگی کرده است!

شبهه دوم: تفاوت سیره امام علی و امام حسین در برخورد با حکومت ظالم

در ادامه کلیپ، شبهه دوم مطرح می شود:

«چرا علی مرتضی (رضی الله عنه) برای تغییر این ظلم عظیم، آنگونه اقدام ننمودند که پسرشان حسین (رضی الله عنه) عمل کرده اند.»

در حقیقت، شبهه این است که چرا امیرالمؤمنین همانند فرزندشان امام حسین (سلام الله علیه) که در برابر حکومت جائر و ظالم قیام کرد، اگر ابوبکر و عمر هم ظالم بودند، چرا بر ضدشان قیام نکرد!؟

علل عدم قیام امیرالمؤمنین بر ضد حکومت ابوبکر:

نکته ظریفی که در باره علت عدم قیام حضرت امیر(سلام الله علیه) بر ضد حکومت ابوبکر وجود دارد این است که با توجه به سخنانی که از خود حضرت در دست ما هست، مشخص می شود که حضرت قطعاً تصمیم بر قیام داشت؛ و قطعاً تصمیم بر برخورد داشت؛ و در این مسئله هیچ شکی نیست؛ ما شاید بیش از پنجاه مصدر از منابع شیعه و سنی داریم که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) قصد قیام داشتند ولی روی بعضی از ملاحظات قیام نکردند:

۱- نبود قدرت و نیروی کافی:

یکی از مهمترین دلائل عدم قیام حضرت، نبود نیرو و قدرت لازم بود. این آقا می گوید: «آیا وقتی انسان قدرت نداشته باشد، مگر باید زیر بار حکومت منافقین، ۲۵سال زندگی کند!؟ بله؛ مگر نبی مکرم اسلام غیر از این کار را کرد!؟ همانگونه که رسول اکرم ۱۳سال در مکه با آن ظلم و جور قریش زندگی کردند و قیام هم نکردند! آیا شما می توانید رسول اکرم را زیر سؤال ببرید!؟

الف) اگر به تعداد اصحاب بدر و طالوت نیرو داشتم قیام می کردم!

تعابیری که ما از حضرت امیر داریم قابل دقت و تأمل است؛ مرحوم کلینی در کافی از حضرت امیر نقل می کند که حضرت فرمود:

«أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ‏ لِی‏ عِدَّهُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّهُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاؤُکُمْ لَضَرَبْتُکُمْ بِالسَّیْفِ حَتَّى تَئُولُوا إِلَى الْحَق»

به خدا قسم اگر من به تعداد اصحاب طالوت، یا تعداد اهل بدر، در حالی که آنها دشمن شما بودند، نیرو داشتم، حتماً با شمشیر شما را می زدم تا اینکه بر صراط مستقیم باز گردید.

کافی، ج۸، ص ۳۲، ح ۵

در این تعبیر، حضرت قسم یاد می کند که اگر‏ به تعداد اصحاب طالوت که حدود ۳۰۰ نفر بودند و یا به تعداد افراد حاضر در جنگ بدر که ۳۱۳ نفر بودند، نیرو داشتم، حتماً در برابر این حکومت قیام می کردم، آنهم قیام مسلحانه و با شمشیر؛ این تعبیر حضرت خیلی واضح و روشن است.

ب) اگر چهل نفر نیروی فرمانبردار داشتم قیام می کردم!

یا در نقلی دیگر حضرت می فرماید:

«وَ لَوْ کُنْتُ وَجَدْتُ یَوْمَ بُویِعَ (أَخُو تَیْمٍ) أَرْبَعِینَ‏ رَجُلًا مُطِیعِینَ لَجَاهَدْتُهُم»

اگر من در روزی که بیعت گرفته شد برای اخوتیم (ابوبکر)، من چهل مرد فرمانبردار داشتم، حتماً با آنها نبرد می کردم.

مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص ۷۶، ح ۱۲۴۶۲

روزی «اشعث بن قیس» به حضرت امیر اعتراض می کند که شمشیر تو در برابر طلحه و زبیر و معاویه؛ در زمان ابوبکر و عمر کجا بود!؟

شما که در بالای منبر می گوئید:

«وَ مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قُبِضَ‏ رَسُولُ‏ اللَّه»

من بعد از رحلت رسول خدا، همواره مظلوم بوده ام.

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۹، ص ۱۷۶‏

چرا همانگونه که در مقابل طلحه و زبیر و معاویه دست به شمشیر بردید، در برابر ابوبکر و عمر دست به شمشیر نبردید تا حق خود را بگیرید!؟

حضرت در پاسخ ابن قیس می فرمایند:

«یَا ابْنَ قَیْسٍ أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ یَوْمَ بُویِعَ أَخُو تَیْمٍ‏ الَّذِی عَیَّرْتَنِی بِدُخُولِی فِی بَیْعَتِهِ أَرْبَعِینَ رَجُلًا کُلُّهُمْ عَلَى مِثْلِ بَصِیرَهِ الْأَرْبَعَهِ الَّذِینَ قَدْ وَجَدْتُ لَمَا کَفَفْتُ یَدِی وَ لَنَاهَضْتُ الْقَوْمَ وَ لَکِنْ لَمْ أَجِدْ خَامِساً فَأَمْسَکْت.

قَالَ الْأَشْعَثُ فَمَنِ الْأَرْبَعَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ سَلْمَانُ وَ أَبُوذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ الزُّبَیْرُ بْنُ صَفِیَّهَ قَبْلَ نَکْثِهِ بَیْعَتِی»‏

ای پسر قیس! به خدائی که دانه را شکافت و انسان را آفرید سوگند، همانا من اگر روزی که با ابوبکر بیعت گرفته شد، بیعتی که مرا شماتت به آن بیعت کردن می کنی، اگر چهل مرد در اختیار داشتم، چهل مردی که در بصیرت همانند آن چهار نفر بودند که من یافتم؛ هرگز دست روی دست نمی گذاشتم و با آن قوم می جنگیدم و نابودشان می کردم، ولیکن نفر پنجمی نیافتم و لذا دست نگه داشتم.

اشعث گفت: آن چهار نفر چه کسانی هستند ای امیرالمؤمنین؟ حضرت فرمود: آن چهار نفر سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بودند البته زبیر قبل از آنکه بیعت مرا شکست.

سلیم بن قیس هلالی، ص ۲۱۸؛ احتجاج طبرسی، ج۱، ص ۴۴۹؛ ارشاد القلوب دیلمی، ص ۹۴، ح۳۳؛ بحارالأنوار ج۲۹، ص ۴۱۹

پس بنابراین امیرالمؤمنین به فکر قیام و مبارزه بود، ولی نیرو و یاور برای قیام نداشت.

ج) فقط سه نفر سر تراشیده و اعلام آمادگی کردند!

«یعقوبی شافعی» در تاریخ خود نقل می کند:

«اجتمع جماعه إلى علی بن أبی طالب یدعونه إلى البیعه له، فقال لهم: اغدوا على هذا محلقین الرءوس. فلم یغد علیه إلا ثلاثه نفر»

عده ای از مردم مدینه گرد علی بن ابی طالب جمع شده بودند و از او تقاضای بیعت می کردند، حضرت به آنها گفت: فردا سرهای خود را بتراشید و در اینجا حاضر شوید، فردا فقط سه نفر سر خود را تراشیده و حاضر شدند.

تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۶

این جریان، دو، سه بار تکرار شد، و در هر بار سه، چهار نفر بیشتر حاضر نشدند.

د) اگر به تعداد این گوسفندان نیرو داشتم قیام می کردم!

در منابع شیعه هم این داستان جالب نقل شده است که:

«خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَرَّ بِصِیرَهٍ فِیهَا نَحْوٌ مِنْ ثَلَاثِینَ شَاهً فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ لِی رِجَالًا یَنْصَحُونَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ بِعَدَدِ هَذِهِ الشِّیَاهِ لَأَزَلْتُ ابْنَ آکِلَهِ الذِّبَّانِ‏ عَنْ مُلْکِهِ قَالَ فَلَمَّا أَمْسَى بَایَعَهُ ثَلَاثُمِائَهٍ وَ سِتُّونَ رَجُلًا عَلَى الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ اغْدُوا بِنَا إِلَى أَحْجَارِ الزَّیْتِ‏ مُحَلِّقِینَ

وَ حَلَقَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ فَمَا وَافَى مِنَ الْقَوْمِ مُحَلِّقاً إِلَّا أَبُوذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ حُذَیْفَهُ بْنُ الْیَمَانِ وَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ وَ جَاءَ سَلْمَانُ فِی آخِرِ الْقَوْمِ فَرَفَعَ یَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی کَمَا اسْتَضْعَفَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ هَارُون»

روزی امیرالمؤمنین از مسجد خارج شد و از کنار محل نگهداری حیوانات که سی رأس گوسفند در آنجا نگه داری می شد، عبور کرد و فرمود: به خدا قسم اگر من به تعداد این گوسفندان، نیرو داشتم، حاکم را از حکومتش برکنار می کردم؛ وقتی عصر شد، تعداد ۳۶۰ نفر با علی بیعت کردند که تا پای جان در کنار او بجنگند. حضرت به آنها فرمود: بروید و سرهای خود را بتراشید و در محله احجار الزیت حاضر شوید.

حضرت سر خود را تراشید و در محل قرار حاضر شد ولی از بیعت کنندگان جز ابوذر، مقداد، حذیفه، عمار و سلمان که در آخر آمد، کسی دیگری حاضر نشد. حضرت در این هنگام دست به آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا این قوم مرا تنها گذاشته و ناتوان کردند، همانگونه که بنی اسرائیل هارون را ناتوان گذاشتند.

کافی، ج۸، ص ۳۳، ح۵

سؤال: آیا دیر آمدن «سلمان» به محل قرار، قابل توجیه است؟

جواب: بعضی افراد هستند که برای جنگ و جنگاوری خلق شده اند. مثل مالک اشتر که روحیه نظامی او بر روحیه تهجد او غلبه دارد. یعنی از مالک انتظار نیست که نصف شب بیاید و دو ساعت ناله عاشقانه و نماز شب و قرائت قرآن داشته باشد؛ ولی بعضی از افراد روحیه لطیفی دارند و روحیه تهجدشان بر روحیه جنگاوری غلبه دارد، مثل سلمان، که مرتبه بالای ایمانی را دارند، و در مورد او پیغمبراکرم فرمودند:

«سَلْمَانُ‏ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت‏»

سلمان از ما اهل بیت است

بحارالأنوار، ج۱۷، ص ۱۷۰؛ مستدرک علی الصحیحین حاکم، ج۳، ص ۶۹۱، ح ۶۵۴۱

ولی به درد جنگیدن و کشتن و… نمی خورد. بعکس سلمان، ابوذر است، با آنکه از نظر ایمانی به پای سلمان نمی رسد؛ لذا امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«لَوْ عَلِمَ‏ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَه»

اگر هر آئینه ابوذر می دانست که در قلب سلمان چه می گذرد، حتماً او را می کشت.

کافی، ج۲، ص ۳۳۲

دیر آمدن و یا زود آمدن سر قرار را نمی شود ملاک قضاوت قرار داد. مهم این است که سلمان هم آمد، حالا مقداری هم دیر آمد. البته در برخی روایات دارد که عمار دیر آمد.

آنچه مهم است این است که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) از روز اول تصمیم بر قیام داشت، ولی موانعی بر سر قیام خود می دید. یکی از آن موانع، نبود نیروی کافی برای نبرد بود، و بنا هم نبود که حضرت با ابزار معنوی مثل «معجزه» دشمن خود را از بین ببرد.

اگر بنا بود که حضرت با معجزه دشمن خود را از بین ببرد، نبی مکرم اولی بود که در آن ۱۳سال مکه، با آن شکنجه ها و آزارها، از قدرت معجزه استفاده کند و دشمن را نابود کند.

نه تنها حضرت از معجزه استفاده نکرد، نه تنها مقابله نکرد، بلکه به تعبیر اهل سنت، از مکه فرار کرد به سمت غار ثور، و از غار ثور هم شبانه آمد به مدینه.

۲- وصیت پیغمبر اکرم:

دومین دلیل عدم قیام حضرت امیر بر ضد حکومت ابوبکر، بعد از نبود نیرو؛ وصیت شخص نبی مکرم به امیرالمؤمنین بود. ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که در وصیتی به امیرالمؤمنین فرمود:

«یَا عَلِیُّ إِنَ‏ قُرَیْشاً سَتَظَاهَرُ عَلَیْکَ وَ تَجْتَمِعُ کَلِمَتُهُمْ عَلَى ظُلْمِکَ وَ قَهْرِکَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَجَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَکُفَّ یَدَکَ وَ احْقِنْ دَمَک»

ای علی! همانا قریش بعد از من بر ضد تو خواهند شد و همگی آنها بر ظلم کردن و چیره شدن بر تو اجتماع خواهند نمود، اگر یاوری داشتی با آنها نبرد کن و اگر یاوری نیافتی، دست نگه دار و خونت را حفظ کن.

الغیبه شیخ طوسی، ص ۱۹۳‏

می گویند اگر در خانه کس است، یک حرف بس است! این تعبیر نبی مکرم همه چیز را روشن کرده است. لذا امیرالمؤمنین فرمود اگر به تعداد سی گوسفند نیرو داشتم قیام می کردم.

این تعبیر پیامبر در کتاب های دیگر هم آمده است، به عنوان نمونه احتجاج طبرسی دارد که پیامبر فرمود:

«یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ الْأُمَّهَ سَتَغْدِرُ بِکَ وَ تَنْقُضُ عَهْدِی … فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا تَعْهَدُ إِلَیَّ إِذَا کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَقَالَ إِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَبَادِرْ إِلَیْهِمْ‏ وَ جَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَکُفَّ یَدَکَ وَ احْقِنْ دَمَکَ حَتَّى تَلْحَقَ بِی مَظْلُوماً»

ای اباالحسن! همانا این امت بر ضد تو رفتار خواهند نمود و عهد مرا خواهند شکست… من گفتم: ای رسول خدا، وظیفه من در چنین شرایطی چیست؟ فرمود: اگر یاوری یافتی بر ضد آنها قیام کن و مبارزه کن و اگر یاوری پیدا نکردی دست نگه دار و خون خود را حفظ کن تا در حالی که مظلوم هستی بر من ملحق شوی.

احتجاج طبرسی، ج۱، ص ۱۹۰

لذا وقتی کارشناس این شبکه شیطانی می گوید چرا علی بر ضد حکومت قیام نکرد، خودش هم می گوید کسی که قدرت ندارد؛ خب امیرالمؤمنین نیرو نداشت، قدرت نداشت، سکوت کرد. و مبارزه نکرد.

تشبیه عدم قیام حضرت امیر، به عدم قیام حضرت هارون

نکته ظریفی که در اینجا هست و باید مورد توجه قرار بگیرد و عموم پسند و عوام پسند هم هست، این است که ما سؤال می کنیم که مقام حضرت هارون بالاتر است یا مقام امیرالمؤمنین؟

حضرت هارون پیغمبر خدا و وصی حضرت موسی است، این منطق قرآن است. حضرت موسی برای عبادت به کوه طور می رود و وقتی بر می گردد می بیند که قومش گوساله پرست و بت پرست شدند. نه تنها دست از نبوت حضرت موسی و وصایت حضرت هارون برداشته اند بلکه گوساله پرست هم شدند. حضرت هارون هم هیچ قیامی در مقابل آنها نکرد، و با گوساله پرستها مبارزه هم نکرد.

وقتی حضرت موسی از کوه طور آمد به هارون گفت:

أَ فَعَصَیْتَ أَمْری

آیا از دستور من سرپیچی کردی؟

سوره طه(۲۰) : آیه ۹۳

من که گفته بودم تو وصی من هستی و تا من برگردم مردم را هدایت کن، از دستور من سرپیچی کردی؟

حضرت موسی ریش حضرت هارون را گرفت و کشید؛ هارون گفت:

قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی‏ وَ لا بِرَأْسی‏ إِنِّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلی

گفت: اى فرزند مادرم! ریش و سر مرا مگیر!، من ترسیدم بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه انداختى و سفارش مرا به کار نبستى.

سوره طه(۲۰) : آیه۹۴ ‏

در حقیقت هارون گفت من ترسیدم اگر بر ضد سامری قیام بکنم، تعدادی از من طرفداری کنند و تعدادی از سامری؛ در نتیجه جنگ داخلی راه بیافتد و موحد کشی و بنی اسرائیل کشی راه بیافتد.

ما سؤال می کنیم که آیا کسی می تواند بگوید که حضرت هارون کار نادرستی انجام داده است؟ کار معصیتی مرتکب شده است؟ وقتی حضرت هارون آمد و دلیل آورد، حضرت موسی با آن همه عصبانیت که ریش برادرش را گرفته بود، سر برادرش را با عصبانیت گرفته بود، متقاعد شد و آرام گرفت.

این عملکرد شاید به این خاطر بود که به عنوان یک سند برای آیندگان بماند، که اگر مشابه این اتفاق در آینده صورت بگیرد، قضیه برای همه روشن باشد. هر کاری که حضرت هارون انجام داد، عین همان کار را امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) انجام داد.

تعبیر زیبائی دارد «ابن عبدالبر» در «استیعاب» از زبان امیرالمؤمنین که فرمود:

«وأیم اللَّهِ لَوْلا مَخَافَهُ الْفُرْقَهِ وَ أَنْ یَعُودَ الْکُفْرُ وَ یَبُوءَ الدِّینُ لِغَیْرِنَا، فَصَبَرْنَا عَلَى بَعْضِ الأَلَمِ، ثُمَّ لَمْ نَرَ بِحَمْدِ اللَّهِ إِلا خَیْرًا»

قسم به خدا اگر ترس تفرقه بین امت اسلامی نبود، و این که کفر دوباره بازگردد و دین اسلام نابود شود، حتماً حکومت را تغییر می دادم؛ ولی به بعضی دردها صبر کردم و به حمد خدا از این صبرم جز خیر چیزی ندیدم.

الإستیعاب، ج۲، ص ۴۹۷

یعنی عین همان حرفی که حضرت هارون به حضرت موسی گفت: ‏

إِنِّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلی

گفت: اى فرزند مادرم! ریش و سر مرا مگیر!، من ترسیدم بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه انداختى و سفارش مرا به کار نبستى.

سوره طه(۲۰) : آیه۹۴ ‏

خیلی ها دنبال این فرصت بودند که علی دست به شمشیر ببرد، در این صورت تعدادی از علی حمایت می کردند، و در مقابل، منافقین در کمین نشسته، یهودی های سیلی خورده، مسیحی های به حاشیه رانده شده، ابر قدرت غرب، روم؛ و ابرقدرت شرق، ایران؛ همه دست به دست هم بدهند تا مسلمانها را نابود کنند و دوباره کفر از راه برسد.

حرکت امیرالمؤمنین در حقیقت مانع شد تا اصل اسلام و اصل دین از بین برود. لذا به یاران توصیه فرمود که دست به شمشیر نبرید که اگر ببرید، نه من به خلافت می رسم و نه شما زنده می مانید؛ و لذا یاران حضرت هم ساکت شدند.

والسلام علیکم و رحمه الله

پایان/*

اندیشه معاصر را در روبیکا دنبال کنید.

برای عضویت در کانال بله اندیشه معاصر کلیک کنید.

برای عضویت در کانال تلگرامی اندیشه معاصر کلیک کنید.

مطالب مرتبط