۲۳:۳۷ - ۱۴۰۲/۱۱/۱۷

نگاهی به فیلم نپتون»؛ دور و سرد مثل نپتون

نپتون، همان طور که از نامش برمی آید داستان دوری است؛ دوری آدم ها از یکدیگر و دوری از خودشان. داستان یک زوج جوان که پس از ده سال زندگی و داشتن یک پسر پنج، شش ساله به جایی رسیده اند که اصلا با هم صحبت نمی کنند و از در کنار هم بودن لذت نمی ب...

نگاهی به فیلم «نپتون»؛ دور و سرد مثل نپتون

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، نپتون اولین ساخته محمدابراهیم غفاریان در مقام کارگردان است. تهیه کنندگی این فیلم بر عهده سیاوش امین پور بوده و مرجان ساداتی فیلمنامه آن را نوشته است.

نپتون، همان طور که از نامش برمی آید داستان دوری است؛ دوری آدم ها از یکدیگر و دوری از خودشان. داستان یک زوج جوان که پس از ده سال زندگی و داشتن یک پسر پنج، شش ساله به جایی رسیده اند که اصلا با هم صحبت نمی کنند و از در کنار هم بودن لذت نمی برند. در واقع ظاهر ماجرا این است که آنها یک خانواده اند و بابک و افسانه زن و شوهرند اما در واقع از هم جدا هستند. ما به عنوان مخاطب با یک طلاق عاطفی در فیلم مواجه هستیم. شرایطی که زوج نسبت به هم دلسردند و هیچ ارتباطی بینشان شکل نمی گیرد و دیگر اهداف مشترکی برای زندگی ندارند. هرکدام راه خود را می روند و بیچاره و بی پناه فرزندی است که در این رابطه ناسالم و پرچالش و خالی از عاطفه گیر میفتد.

افسانه زنی است که نقاشی خوانده و از خلال دیالوگ ها می فهمیم هنرمند با استعدادی بوده است، اما پس از به دنیا آمدن فرزندشان(کیان) و افسردگی پس از زایمان، خانه نشین شده و حالا پس از مدتی تصمیم گرفته که یک آرایشگاه یا به قول خودش سالن زیبایی راه بیندازد. از طرفی بابک که معماری خوانده، موفقیت را در بساز و بفروشی دیده و خود را سرگرم این حوزه کرده است. هردو در بی توجهی به زندگی باهم مسابقه دارند و اصلا به پسر کوچکشان اهمیت نمی دهند، در حدیکه حتی متوجه مشکلات جسمی و روحی او نمی شوند.

نپتون ماجرای دست به دست شدن کیان و دعوا برای نگهداری از اوست. ماجرای نرسیدن زن خانواده به آرزوهایش و نداشتن رضایت در زندگی. ماجرای فاصله گرفتن هر روزه مرد خانواده و دلسرد شدن او و تلاش برای پیداکردن دلگرمی جایی خارج از خانه. ماجرای پاشیده شدن یک زندگی که می¬توانست مثل سیاره آبی¬رنگ نپتون زیبا بوده و بارش های الماسی داشته باشد. ماجرای بار رنجی که کیان متحمل شده و از شانه های ظریف او سنگین¬تر است.

در این کشاکش کور سوی امید، کیان است. کیانی که در کنار پدربزرگ و با حمایت او پر و بال می گیرد و با وجود دردی که دارد دلش می خواهد دیوار خانه را نقاشی کند، دلش می خواهد نقشه بکشد و خانه بسازد. هنوز دنیای رنگی ذهن کیان سیاه نشده و هنوز امید به آینده برای او معنادار است. کیان با صداقت کودکانه به جنگ با دروغ گویی های پدر و بزرگترها می رود و چه بسا همان نقاشی از مرد افتاده در چاله آسانسور، که به دفتر کار پدرش چسبانده، روزی پدرش را از خواب بیدار کند و دوباره به راه بیاورد.

کیان برای مخاطب دقیقا نقطه توأمان اندوه و شادی  است. دیدن رنجی که او از بی¬توجهی والدینش می¬کشد و آسیب¬های روحی¬ای که در غفلت پدر و مادرش متحمل شده، بیننده را آزار می دهد و دریغ و افسوس را بر می انگیزاند و در نهایت، تلاش همین کیان زخمی و مجروح، لبخند کمرنگی هنگام پایان فیلم بر لب مخاطب می نشاند. اوست که در شکستگی بلوک های ساختمانی که شبیه نقشه ایران است، نقاشی می¬کشد.(اشاره به عکس پوستر و همچنین سکانس خراب کردن بلوک ها)
محمد ابراهیم غفاریان با اینکه موضوع مبتلا به و دقیقی را انتخاب کرده و بار اجتماعی فیلم بالاست، در اجرا نتوانسته عالی عمل کند. تدوین صحنه ها به گونه ایست که جای چسب و قیچی پیداست و در بعضی موارد سکانس ها توالی منطقی ندارند. دکوپاژ و کارگردانی کمک شایانی به فضاسازی فیلم نکرده است. گویی آشفتگی کاراکترها به فرم فیلم نیز سرایت کرده است.

نوک زدن به موضوعاتی چون مهاجرین افغانستانی و شرایط سخت زندگیشان، فرار مغزها، بلوغ زودرس نوجوانان، دیر ختنه کردن پسران و ابتذال کار سالن¬های زیبایی کاری از پیش نبرده و تنها تمرکز را از موضوع اصلی داستان می گیرد. به جز تایید ضعیف النفسی بابک و اثبات نافهمی افسانه در خرده داستان آزاد(کارگر افغانستانی) دیگر خرده داستان ها کمکی به پیشبرد فیلم نمی کنند.

نپتون کند و یکنواخت پیش می رود و نه گرهی میفتد، نه گرهی باز می شود و از یک سوم ابتدایی فیلم کاملا می توان تا پایانش را خواند و این ضعف فیلمنامه مرجان ساداتی است.

بازی آرمین رحیمیان در نقش بابک_که پیشتر او را با فیلم تحسین¬شده¬ شبی که ماه کامل شد می¬شناسیم_ خوب است. او به خوبی توانسته حالات چهره و کلافگی فردی به آشفتگی بابک را نشان دهد؛ اما از آنجا که داستان شخصیت¬های اصلی آنقدر جان نگرفته و استخوان¬دار نیستند، این بازی کمکی به همذات پنداری مخاطب نمی کند. لیندا سیگر میگوید : “شخصیت کلید داستان است. اگر بخواهیم داستان بزرگی خلق کنیم، باید شخصیت بزرگی داشته باشیم. اگر شخصیت ها کار نکنند، داستان و موضوع نمی توانند به تنهایی مخاطب را درگیر کنند.” همانطور که مشخص است شخصیت ها از ارکان اصلی روایت هستند و در واقع چگونگی فکر و رفتار و گفتار آنها و واکنششان نسبت به چالش ها قصه را پیش می برد.

شخصیت با پرداخت خوب در جزئیات، جان می¬گیرد. وقتی خلق و خوی شخصیت در ضمن رفتار با اطرافیان معلوم شود، مخاطب می¬تواند چهارچوب¬های او را دریابد و دلیل کارها و عکس  العمل هایش را بفهمد و در مرحله بعد با او همذات پنداری کند. شخصیت های نپتون اینگونه نیستند. با اینکه افسانه را در برخورد با سارا دختر همسایه و لیلا همکارش و ناهید استاد و دوستش و خانوم افغانستانی می بینیم، اما دلیل رفتارهایش را نمی فهمیم. مثلا می دانیم که او می خواهد دوباره مستقل باشد و پول دربیاورد اما نمی دانیم چرا به دنبال چیزی که همیشه دوست داشته یعنی نقاشی نمی رود. می دانیم که از راهنمایی ها و توصیه های پدرش خسته شده اما نمی دانیم چرا اینقدر سر لج افتاده و قید پدرش را زده است. گاهی یک طوری رفتار می کند که احساس می کنیم درک دارد و دلش می خواهد زندگیاش بهتر شود اما گاهی آنقدر خود را لاشعور جلوه می دهد که از او ناامید می شویم.( برای مثال به سکانس گفتگوی او با زن افغانستانی در بیمارستان توجه کنید.) شخصیت افسانه به صورت بالقوه میتوانست نمایی واقع بینانه از زنی باشد که مدتی درگیر افسردگی بوده و اطرافیان او را درک نکرده¬اند و نیازهایش رفع نشده و خلأهایی درونش شکل گرفته است. اما حالا به جای حق دادن به افسانه، او را بیشتر مادری ناکافی و خودخواه و همسری لجباز و بی¬توجه می بینیم. شاید مشاوره گرفتن از یک روانشناس در هنگام شکل گیری فیلمنامه می توانست به بهتر ساخته شدن شخصیت بابک و افسانه کمک کند و به تبع آن مخاطب نیز به درک بهتری از موقعیت طلاق عاطفی و فاصله گرفتن زوج ها از یکدیگر می رسید. فیلم به مخاطب نمی گوید که شخصیت¬ها چه کاری را نباید می کردند تا به حال آشفته فعلی نرسند؛ بلکه تنها روایتگر حال بد فعلی آنهاست.

در کنار دو نقش اصلی افسانه و بابک، نقش پدربزرگ با بازی مسعود کرامتی قابل توجه است. پدری که با لحنی نگران و البته با صلابت با دخترش صحبت می کند و بیش از هر چیز نگران نوه اش است. پدربزرگ با اینکه از نظر کمی، حضور زیادی در فیلم ندارد و به جز دو سه سکانس انتهایی فقط چند پیغام صوتی از او می شنویم، اما از نظر کیفی حضور پررنگی دارد و بازی و صدای گرم و گیرای مسعود کرامتی این نقش را دلپذیر کرده است. او به کیان اجازه می دهد دیوار خانه را رنگ کند و خانه ای نورانی بسازد. حمایت او از کیان، پایان بندی فیلم را کمی امیدوارانه تر می کند.

نپتون را می توان تلاشی برای یک هشدار فرهنگی به خانواده ها دانست که بیشتر به فکر اعضا به خصوص فرزندانش باشد؛ چراکه بچه¬ها با بازتابی از روح زخمی و نالان پدر و مادر پرورش پیدا می کنند و روزی پدر و مادری شبیه پدر و مادر خود می شوند و این چرخه ایست که باید یکجا شکسته شود و این کار هر چه زودتر انجام شود بهتر است. مثل دیالوگ پدربزرگ به کارگر نقاش:

_اون رنگای ریخته رو زمینو پاک کن
_آخر سر همه رو تمیز می کنم.
_آخرسر خشک میشه باید با کاردک بیفتی به جونش …

 

 

پایان/*

اندیشه معاصر را در ایتا، روبیکا، پیام رسان بله و تلگرام دنبال کنید.

 

نویسنده : مریم معیری

مطالب مرتبط