۱۷:۴۵ - ۱۴۰۲/۰۱/۱۲

فلسفه مهریه در اسلام

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر و به نقل از نظام حقوق زن در اسلام، یـکـى از سـنن بسیار کهن در روابط خانوادگى بشرى این است که مرد هنگام ازدواج براى زن «مـهـر» قـائل مى شده است؛ چیزى از مال خود به زن یا پدر زن خویش مى پرداخته است و...

فلسفه مهریه در اسلام

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر و به نقل از نظام حقوق زن در اسلام، یـکـى از سـنن بسیار کهن در روابط خانوادگى بشرى این است که مرد هنگام ازدواج براى زن «مـهـر» قـائل مى شده است؛ چیزى از مال خود به زن یا پدر زن خویش مى پرداخته است و به علاوه در تمام مدت ازدواج عهده دار مخارج زن و فرزندان خویش بوده است (نفقه).
ریشه این سنت چیست ؟ چرا و چگونه به وجود آمده است ؟ نفقه دادن به زن براى چه ؟ آیا اگر بنا باشد هر یک از زن و مرد به حقوق طبیعى و انسانى خـویـش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانى میان آنها حکمفرما باشد و با زن مانند یک انـسـان رفـتـار شـود، مهر و نفقه مورد پیدا مى کند؟ یا اینکه مهر و نفقه یادگار عهدهایى اسـت کـه زن مـمـلوک مـرد بـوده است ؛ مقتضاى عدالت و تساوى حقوق انسانها – خصوصا در قـرن بـیستم – این است که مهر و نفقه ملغى گردد، ازدواجها بدون مهر صورت گیرد و زن خـود مـسـؤولیـت مـالى زنـدگـى خـویـش را بـه عـهـده بـگـیـرد و در تکفّل مخارج فرزندان نیز با مرد به طور متساوی شرکت کند.
در این مقاله بررسی می کنیم که مهر چگونه پیدا شده و چه فلسفه اى داشته و جامعه شناسان پیدایش مهر را چگونه توجیه کرده اند؟

تاریخچه مهر

مـى گـویـنـد در ادوار مـاقـبـل تـاریـخ کـه بـشـر بـه حـال تـوحـش مـى زیـسـتـه و زنـدگـى شـکـل قـبـیـله اى داشـتـه ، بـه عـلل نـامـعـلومـى ازدواج بـا هـمـخون جایز شمرده نمى شده است . جوانان قبیله که خواستار ازدواج بوده اند، ناچار بوده اند از قبیله دیگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب کنند. از این رو براى انتخاب همسران به میان قبایل دیگر مى رفته اند. در آن دوره ها مرد به نقش خـویـش در تـولیـد فـرزنـد واقـف نـبـوده اسـت ؛ یعنى نمى دانسته که آمیزش او با زن در تـولید فرزند مؤ ثر است . فرزندان را به عنوان فرزند همسر خود مى شناخته نه به عـنـوان فرزندان خود. با اینکه شباهت فرزندان را با خود احساس مى کرده نمى توانسته عـلت ایـن شـبـاهـت را بـفـهـمـد. قـهـرا فرزندان نیز خود را فرزندان زن مى دانسته اند نه فرزند مرد، و نسب از طریق مادران شناخته مى شد نه از طریق پدران . مردان موجودات عقیم و نـازا بـه حـساب مى آمده اند و پس از ازدواج به عنوان یک طفیلى که زن فقط به رفاقت بـا او و به نیروى بدنى او نیازمند است در میان قبیله زن بسر مى برده است . این دوره را (مـادر شـاهـى) نـامیده اند. دیرى نپایید که مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف شـد و خـود را صـاحـب اصـلى فـرزنـد شـناخت از این وقت زن را تابع خود ساخت و ریاست خانواده را به عهده گرفت و به اصطلاح دوره (پدر شاهى) آغاز شد.
در این دوره نیز ازدواج با همخون جایز شمرده نمى شد و مرد ناچار بود از میان قبیله دیگر براى خود همسر انتخاب کند و به میان قبیله خود بیاورد. و چون همواره حالت جنگ و تصادم میان قبایل حکمفرما بود، انتخاب همسر از راه ربودن دختر صورت مى گرفت ؛ یعنى جوان دختر مورد نظر خویش را از میان قبیله دیگر مى ربود.
تدریجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبایل مختلف مى توانستند همزیستى مسالمت آمیز داشته باشند. در این دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اینکه دختر مورد نظر خویش را بـه چـنـگ آورد مـى رفـت به میان قبیله دختر اجیر پدر زن مى شد و مدتى براى او کار مى کرد و پدر زن در ازاى خدمت داماد، دختر خویش را به او مى داد و او آن دختر را به میان قبیله خویش مى برد.
تـا ایـنـکـه ثـروت زیاد شد. در این وقت مرد دریافت که به جاى اینکه سالها براى پدر عـروس کـار کـنـد بهتر این است که یکجا هدیه لایقى تقدیم او کند و دختر را از او بگیرد. این کار را کرد و از این جا (مهر) پیدا شد.
روى ایـن حـسـاب در مـراحل اولیه ، مرد به عنوان طفیلى زن زندگى مى کرده و خدمتکار زن بـوده اسـت . در ایـن دوره زن بر مرد حکومت مى کرده است . در مرحله بعد که حکومت به دست مـرد افـتـاد، مرد زن را از قبیله دیگر مى ربوده است . در مرحله سوم مرد براى اینکه زن را بـه چـنـگ آورد بـه خـانه پدر زن مى رفته و سالها براى او کار مى کرده است . در مرحله چـهارم مرد مبلغى به عنوان (پیشکش) تقدیم پدر زن مى کرده است و رسم مهر از اینجا ناشى شده است .
مـى گـویـنـد مـرد از آن وقـتـى کـه سـیـسـتـم (مـادرشـاهـى ) را سـاقـط کـرد و سـیـسـتم (پـدرشـاهـى ) را تـاءسـیـس نـمـود، زن را در حـکـم بـرده و لااقـل در حـکـم اجیر و مزدور خویش قرار داد و به او به چشم یک ابزار اقتصادى که احیانا شـهـوت او را نـیـز تـسـکـیـن مـى داد نـگـاه مـى کـرد، بـه زن اسـتـقـلال اجتماعى و اقتصادى نمى داد. محصول کارها و زحمات زن متعلق به دیگرى یعنى پدر یا شوهر بود. زن حق نداشت به اراده خود شوهر انتخاب کند و به اراده خود و براى خود فعالیت اقتصادى و مالى داشته باشد، و در حقیقت پولى که مرد به عنوان مهر مى داده و مـخـارجـى کـه بـه عـنـوان نـفـقـه مـى کـرده اسـت در مقابل بهره اقتصادى بوده که از زن در ایام زناشویى مى برده است .

مهر در نظام حقوقى اسلام

مرحله پنجمى هم هست که جامعه شناسان و اظهارنظرکنندگان درباره آن سکوت مى کنند. در ایـن مـرحـله مـرد هـنگام ازدواج یک (پیشکشى) تقدیم خود زن مى کند و هیچ یک از والدین حـقـى بـه آن پـیـشـکـشـى نـدارنـد. زن در عـیـن ایـنـکـه از مـرد پـیـشـکشى دریافت مى دارد، اسـتـقـلال اجـتماعى و اقتصادى خود را حفظ کند. اولا به اراده خود شوهر انتخاب مى کند نه بـه اراده پـدر یـا برادر. ثانیا در مدتى که در خانه پدر است ، همچنین در مدتى که به خـانـه شـوهـر مـى رود کـسـى حـق نـدارد او را بـه خـدمـت خـود بـگـمـارد و اسـتـثـمـار کـنـد. مـحـصـول کـار و زحـمـتـش بـه خـودش ‍ تعلق دارد نه به دیگرى و در معاملات حقوقى خود احتیاجى به قیمومت مرد ندارد.
مـرد از لحـاظ بـهـره بـردارى از زن ، فـقـط حـق دارد در ایـام زنـاشـویـى از وصـال او بـهـره مـنـد شـود و مـکـلف اسـت مـادامـى کـه زنـاشـویـى ادامـه دارد و از وصال زن بهره مند مى شود، زندگى او را در حدود امکانات خود تاءمین نماید.در قرآن کریم آیات زیادى هست درباره اینکه مهر زن به خود زن تعلق دارد نه به دیـگرى.

فلسفه حقیقى مهرایـن مـرحـله هـمان است که اسلام آن را پذیرفته و زناشویى را بر این اساس بنیان نهاده است . در قرآن کریم آیات زیادى هست درباره اینکه مهر زن به خود زن تعلق دارد نه به دیـگرى. مرد باید در تمام مدت زناشویى عهده دار تاءمین مخارج زندگى زن بشود و در عـیـن حـال در آمـدى که زن تحصیل مى کند و نتیجه کار او، به شخص خودش تعلق دارد نه به دیگرى (پدر یا شوهر).
اینجاست که مسأله مهر و نفقه شکل معما گونه اى پیدا مى کند، زیرا در وقتى که مهر به پدر دختر تعلق مى گرفت و زن مانند یک برده به خانه شوهر مى رفت و شوهر او را استثمار مـى کـرد، فلسفه مهر بازخرید دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضرورى است که هـر مـالکـى براى مملوک خود مى کند. اگر بناست چیزى به پدر زن داده نشود و شوهر هم حـق نـدارد زن را اسـتـثـمـار و از او بـهـره بـردارى اقـتصادى بکند و زن از لحاظ اقتصادى استقلال کامل دارد و حتى از جنبه حقوقى نیازى به قیمومت و اجازه و سرپرستى ندارد، مهر دادن و نفقه پرداختن براى چه ؟
اگربخواهیم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پى ببریم ، باید اندکى توجه خود را بـه دوره هـاى چهارگانه اى که قبل از این مرحله گفته شده معطوف کنیم . حقیقت این است آنـچـه در ایـن بـاره گـفـتـه شـده جز یک سلسله فرضها و تخمینها چیزى نیست ؛ نه حقایق تـاریـخـى اسـت و نـه حـقـایـق عـلمـى و تـجـربـى . پـاره اى قرائن از یک طرف و بعضى فرضیه هاى فلسفى درباره انسان و جهان از طرف دیگر، منشاء پدید آمدن این فرضها و تـخـمـیـنـهـا درباره زندگى بشر ماقبل تاریخ شده است . آنچه درباره دوره به اصطلاح مـادرشـاهـى گفته شده چیزى نیست که به این زودیها بتوان باور کرد، و همچنین چیزهایى که درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران گفته اند.
در ایـن فـرضـهـا و تخمینها دو چیز به چشم مى خورد: یکى اینکه سعى شده تاریخ بشر اولیـه فوق العاده قساوت آمیز و خشونت بار و عارى از عواطف انسانى تفسیر شود. دیگر ایـنـکـه نـقش طبیعت از لحاظ تدابیر حیرت انگیزى که براى رسیدن به هدفهاى کلى خود به کار مى برد، نادیده گرفته شده است .
غربى ها در قرون وسطى از مذهب و به نام مذهب شکنجه ها دیده و آزارها کشیده و زنده زنده در آتـش انـداخـتـن هـا مـشاهده کرده اند. به همین جهت از نام خدا و مذهب و هر چیزى که این بو را بـدهـد وحشت مى کنند و از این رو با همه آثار و علائم فراوان علمى که از هدف داشتن طبیعت واگـذار نـبـودن جـهـان بـه خـود مـى بـیـنـد کـمـتـر جـراءت مـى کـنـد بـه اصل (علت غایى) اعتراف کنند.
مـا از ایـن مـفـسـران نـمـى خـواهـیـم کـه بـه وجـود پـیـامـبـران – کـه در طـول تـاریـخ ظهور کرده اند و منادى عدالت و انسانیت بوده اند و با انحرافات مبارزه مى کرده اند و نتایج ثمربخشى از مبارزات خود مى گرفته اند اقرار و اعتراف کنند؛ از آنها مى خواهیم که لااقل نقش آگاهانه طبیعت را فراموش نکنند.
در تـاریـخ روابـط زن و مـرد قـطعا مظالم فراوان و قساوتهاى بى شمارى رخ داده است . قـرآن قـسـاوت آمـیزترین آنها را حکایت کرده است . اما نمى توان گفت سراسر این تاریخ قساوت و خشونت بوده است .

بـه عقیده ما پدید آمدن مهر نتیجه تدبیر ماهرانه اى است که در متن خلقت و آفرینش براى تعدیل روابط زن و مرد و پیوند آنها به یکدیگر به کار رفته است .
مـهـر از آنـجـا پـیـدا شـده کـه در مـتـن خلقت نقش هر یک از زن ومرد در مسأله عشق مغایر نقش دیـگـرى اسـت. عـرفـا این قانون را به سراسر هستى سرایت مى دهند، مى گویند قانون عـشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حکومت مى کند با این خصوصیت که مـوجـودات و مـخـلوقـات از لحاظ اینکه هر موجودى وظیفه خاصى را باید ایفا کند متفاوتند؛ سوز در یک جا و ساز در جاى دیگر قرار داده شده است.
فخرالدین عراقى ، شاعر معروف مى گوید:
سـاز طرب عشق که داند که چه ساز است             کز زخمه آن نُه فلک اندر تک و تاز است
رازى اسـت در ایـن پـرده گـر آن را بـشناسى         دانى که حقیقت ز چه دربند مجاز است
عشق است که هر دم به دگر رنگ در آید              ناز است به جایى و به یک جاى نیاز است
در صـورت عـاشـق چـه در آید همه سوز است       در کسوت معشوق چه آید همه ساز است

نـوع احـسـاسـات زن و مـرد نـسـبـت به یکدیگر یک جور نیست . قانون خلقت ، جـمـال و غـرور و بـى نـیـازى را در جـانـب زن ، و نـیـازمـنـدى و طـلب و عـشـق و تـغـزل را در جـانـب مـرد قـرار داده اسـت . ضـعـف زن در مقابل نیرومندى بدنى به همین وسیله تعدیل شده است و همین جهت موجب شده که همواره مرد از زن خـواسـتـگـارى مـى کـرده اسـت . دانشمندان مى گویند: مرد از زن شهوانى تر است . اما در روایات اسلامى وارد شده که مرد از زن شـهـوانـى تـر نـیـسـت بـلکـه بـرعـکـس اسـت ، لکـن زن از مـرد در مـقـابـل شهوت تواناتر و خوددارتر آفریده شده است . نتیجه هر دو سخن یکى است . به هـر حـال مرد در مقابل غریزه از زن ناتوان تر است . این خصوصیت همواره به زن فرصت داده اسـت کـه دنـبـال مرد نرود و زود تسلیم او نشود و بر عکس ، مرد را وادار کرده است که بـه زن اظـهـار نیاز کند و براى جلب رضاى او اقدام کند. یکى از آن اقدامات این بوده که براى جلب رضاى او و به احترام موافقت او هدیه اى نثار او مى کرده است .
چرا افراد جنس نر همیشه براى تصاحب جنس ماده با یکدیگر رقابت مى کرده اند و به جنگ و ستیز با یکدیگر مى پرداخته اند اما هرگز افراد جنس ماده براى تصاحب جنس نر حرص و ولع نشان نداده اند؟ براى اینکه نقش ‍ جنس نر و جنس ماده یکى نبوده است . جنس نر همواره حـالت و نـقـش مـتـقاضى را داشته نه جنس ماده ، و جنس ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمى رفته است ، همواره از خود نوعى بى نیازى و استغنا نشان مى داده است .
«مهر» با حیا و عفاف زن یک ریشه دارد. زن به الهام فطرى دریافته است که عزت و احترام او به این است که خود را رایگان در اختیار مرد قرار ندهد و به اصطلاح شیرین بفروشد.
همینها سبب شده که زن توانسته با همه ناتوانى جسمى ، مرد را به عنوان خواستگار به آسـتـانـه خـود بـکـشـاند، مردها را به رقابت با یکدیگر وادار کند، با خارج کردن خود از دسـتـرسـى مـرد عـشـق رمـانـتـیـک بـه وجـود آورد، مـجـنـون هـا را بـه دنبال لیلى ها بدواند و آنگاه که تن به ازدواج با مرد مى دهد عطیه و پیشکشى از او به عنوان نشانه اى از صداقت او دریافت دارد.
مى گویند در بعضى قبایل وحشى دخترانى که با چند خواستگار و عاشق بى قرار مواجه مـى شـده انـد، آنـهـا را وادار به «دوئل» مى کرده اند؛ هر کدام که دیگرى را مغلوب مى کرده یا مى کشته ، شایستگى همسرى با آن دختر را احراز مى کرده است .
از نـظـر کـسـانـى کـه قـدرت را فقط در زور بازو شناسند و تاریخ روابط زن و مرد را یکسره ظلم و استثمار مرد مى بیند، باورى نیست که زن ، این موجود ضعیف وظریف ، بتواند ایـنـچـنـیـن افـراد جنس خشن و نیرومند را به جان یکدیگر بیندازد، اما اگر کسى اندکى با تـدابـیـر مـاهـرانـه خلقت و قدرت عجیب و مرموز زنانه اى که در وجود زن تعبیه شده آشنا باشد، مى داند که این چیزها عجیب نیست .
زن در مـرد تـأثـیر فراوان داشته است . تاثیر زن در مرد از تاثیر مرد در زن بیشتر بـوده اسـت . مرد بسیارى از هنرنمایى ها و شجاعتها و دلاوریها و نبوغها و شخصیتهاى خود را مـدیـون زن و خـودداریـهـاى ظـریـفـانـه زن اسـت ، مـدیـون حـیـا و عـفاف زن است ، مدیون «شیرین فروشى» زن است . زن همیشه مرد را مى ساخته و مرد اجتماع را. آنگاه که حیا و عـفـاف و خـوددارى زن از مـیـان بـرود و زن بـخـواهـد در نـقـش مـرد ظـاهـر شـود، اول بـه زن مـهر باطله مى خورد و بعد مرد مردانگى خود را فراموش مى کند و سپس اجتماع منهدم مى گردد.
هـمـان قـدرت زنـانـه کـه تـوانـسـتـه در طـول تـاریـخ شـخـصـیـت خـود را حـفـظ کند و به دنـبال مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بکشاند، مردان را به رقابت و جـنـگ بـا یکدیگر درباره خود وادارد و آنها را تا سرحد کشته شدن ببرد، حیا و عفاف را شعار خود قرار دهد، بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرار آمیز جلوه دهد، الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد، هنرآموز و شجاعت بخش و نبوغ آفرین او واقع شود، در او حس ‍ (تغزل) و ستایشگرى بوجود آورد و او به فروتنى و خاکسارى و ناچیزى خـود در مقابل زن به خود ببالد، همان قدرت مى توانسته مرد را وادار کند که هنگام ازدواج عطیه اى به نام (مهر) تقدیم او کند.
مـهـر مـاده اى از یـک آیـیـن نـامـه کلى که طرح آن در متن خلقت ریخته شده و با دست فطرت تهیه شده است .

«مهر» در قرآن

قرآن کریم مهر را به صورتى که در مرحله پنجم گفتیم ابداع و اختراع نکرد، زیرا مهر به این صورت ابداع خلقت است . کارى که قرآن کرد این بود مهر را به حالت فطرى آن برگردانید.
قـرآن کـریـم بـا لطـایـف و ظـرافـت بـى نـظـیرى مى گوید: «و آتوا النساء صدُقاتهنّ نحله…» (نساء، ۴) یعنى کابین زنان را که به خود آنها تعلق دارد (نه به پدران یا برادران آنها) و عطیه و پیشکشى است از جانب شما به آنها، به خودشان بدهید.
قرآن کریم در این جمله کوتاه به سه نکته اساسى اشاره کرده است :
اولا بـا نـام «صـدُقـه» (بـضـم دال) یـاد کرده است نه با نام «مهر». صدقه از ماده صـدق اسـت و بـدان جهت به مهر صداق یا صدقه گفته مى شود که نشانه راستین بودن عـلاقـه مـرد اسـت .
دیگر اینکه با ملحق کردن ضـمـیـر «هنّ» به این کلمه مى خواهد بفرماید که مهریه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر؛ مهر مزد بزرگ کردن و شیر دادن و نان دادن به او نیست . سوم اینکه با کلمه «نحله» کـامـلا تـصـریـح مـى کـنـد که مهر هیچ عنوانى جز عنوان تقدیمى و پیشکشى و عطیه و هدیه ندارد.
اختصاص به انسان هم ندارد؛ در همه جاندارها آنجا که قانون دو جنسى حکمفرماست ، با اینکه دو جـنـس بـه یـکـدیـگـر نـیـازمـنـدنـد، جـنـس نر نیازمندتر آفریده شده یعنى احساسات او نیازمندانه تر است و همین جهت به نوبه خود سبب شده که جنس نر گامهایى در طریق جلب رضـایـت جـنـس مـاده بـردارد و هـم سـبـب شـده کـه روابـط دو جـنـس تـعـدیـل شـود و جـنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نکند، حالت فروتنى و خضوع به خود بگیرد.
مـهـر یـکى از نمونه هائى است که مى رساند زن و مرد با استعدادهاى نامتشابهى آفریده شده اند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطرى و طبیعى سندهاى نامتشابهى به دست آنها داده است.

«مهر» به زن شخصیت مى دهد. ارزش معنوى مهر براى زن بیش از ارزش ‍ مادى آن است.
رسوم جاهلیت که در اسلام منسوخ شدپس معلوم شد مهر از آنجا پیدا شـده کـه قـانون خلقت در روابط دو جنس به عهده هر یک از آنها نقش جداگانه اى گذاشته است . معلوم شد مهر از احساسات رقیق و عطوفت آمیز مرد ناشى شده نه از احساسات خشن و مـالکـانـه او. آنچه از ناحیه زن در این امر دخالت داشته حس ‍ خوددارى مخصوص او بوده ، نـه ضـعـف و بى اراده بودن او، مهر تدبیرى است از ناحیه قانون خلقت براى بالا بردن ارزش زن و قرار دادن او در سطح عالیترى . مهر به زن شخصیت مى دهد. ارزش معنوى مهر براى زن بیش از ارزش ‍ مادى آن است .

قـرآن کـریـم رسـوم جـاهـلیـت را درباره مهر منسوخ کرد و آن رابه حالت اولى و طبیعى آن برگردانید. در جاهلیت ، پدران و مادران مهر را به عنوان حق الزحمه و (شیربها) حق خود مى دانستند.
در جـاهـلیت ، پدران و در نبودن آنها برادران ، چون از طرفى براى خود حق ولایت و قیمومت قائل بودند و دختر را به اراده خودشان شوهر مى دادند و نه به اراده او، و از طرف دیگر مـهـر دختر را متعلق به خود مى دانستند نه به دختر. دختران را معاوضه مى کردند به این نحو که مردى به مرد دیگر مى گفت که من دختر یا خواهرم را به عقد تو در مى آورم که در عـوض دخـتـر یـا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول مى کرد. به این ترتیب هر یک از دو دخـتـر مـهـر دیـگـرى به شمار میرفت و به پدر یا برادر دیگرى تعلق مى گرفت . این نـوع نـکـاح را «نـکـاح شـغـار» مـى نامیدند. اسلام این رسم را منسوخ کرد. پیغمبر اکرم فرمود: (لا شغار فى الاسلام) یعنى در اسلام معاوضه دختر یا خواهر ممنوع است .
در روایات اسلامى آمده است که پدر نه تنها حقى به مهر ندارد بلکه اگر در عقد ازدواج براى پدر به عنوان امرى جداگانه از مهر چیزى شرط شود و مهر به خود دختر داده شود، بـاز هـم صـحـیـح نـیـسـت ؛ یـعـنـى پـدر حـق نـدارد بـراى خـود در ازدواج دخـتـر بـهـره اى قائل شود، هر چند به صورت امر جداگانه از مهر باشد.
اسـلام آیـیـن کار کردن داماد براى پدر زن را – که طبق گفته جامعه شناسان در دوره هایى وجود داشته که هنوز ثروت قابل مبادله اى در کار نبوده – منسوخ کرد.
کـارکـردن دامـاد بـراى پـدر زن تـنـهـا از ایـن جهت نبوده است که پدران مى خواسته اند از ناحیه دختران خود بهره اى برده باشند؛ علل و ریشه هاى دیگر نیز داشته است که احیانا لازمـه آن مـرحـله از تـمـدن بـوده اسـت و در حـد خـود ظـالمـانـه هـم نـبـوده اسـت . بـه هـر حال چنین رسمى قطعا در دنیاى قدیم وجود داشته است .
ولی در اسـلام ایـن آئیـن مـنـسـوخ شـد و پـدر زن حـق نـدارد مـهـر را مال خود بداند، هر چند هدف و منظورش این باشد که آن را صرف و خرج دختر کند. این خود دخـتـر است که اختیار آن مال را دارد که به هر نحو بخواهد مصرف کند. در روایات اسلامى تصریح شده که این گونه مهر قرار دادن در دوره اسلامیه روا نیست .
در زمـان جـاهلیت رسوم دیگرى نیز بود که عملا موجب محروم بودن زن از مهر مى شد. یکى از آنـهـا رسـم ارث زوجـیـت بـود. اگـر کـسـى مـى مـرد وارثـان او از قبیل فرزندان و برادران همان طورى که ثروت او را به ارث مى بردند، همسرى زن او را نیز به ارث مى بردند پس از مردن شخص .
قـرآن کـریـم رسـم ارث زوجـیـت را با این آیه مـنـسـوخ کـرد: «یا ایها الذین آمنوا لایحلّ لکم ان ترثوا النساء کرها»(۱۹) اى مردمى که به پیغمبر و قرآن ایمان داریـد، باید بدانید که براى شما روا نیست که زنان مورثان خود را به ارث ببرید. در حالى که خود آن زنان میل ندارند که همسر شما باشند.
بنابراین قـرآن کـریـم هـر رسـمـى کـه مـوجب تضییع مهر زنان مى شد منسوخ نمود.

سیستم مهرى اسلام خاص خودش است

یـکـى از مـسـلمـات دیـن اسـلام ایـن اسـت کـه مـرد حـقـى بـه مـال زن و کـار زن نـدارد؛ نه مى تواند به او فرمان دهد که براى من فلان کار را بکن و نه اگر زن کارى کرد که به موجب آن کار ثروتى به او تعلق مى گیرد مرد حق دارد که بـدون رضـاى زن در آن ثـروت تصرف کند، و از این جهت زن و مرد وضع مساوى دارند. و بـرخـلاف رسـم مـعـمـول در اروپـاى مـسـیـحـى کـه تـا اوایل قرن بیستم رواج داشت ، زن شوهردار از نظر اسلام در معاملات و روابط حقوقى خود تـحـت قـیـمـومـت شـوهـر نـیـسـت ؛ در انـجـام مـعـامـلات خـود اسـتـقـلال و آزادى کـامـل دارد.
اسـلام در عـیـن ایـنـکـه بـه زن چـنـیـن اسـتـقـلال اقـتـصـادى در مـقـابـل شـوهـر داد و بـراى شـوهـر هـیـچ حـقـى در مـال زن و کـار زن و معاملات زن قرار نداد، آئین مهر را منسوخ نکرد. این خود مى رساند که مـهـر از نـظـر اسلام به خاطر این نیست که مرد بعدا از وجود زن بهره اقتصادى مى برد و نـیـروى بـدنى او را استثمار مى کند. پس معلوم مى شود اسلام سیستم مهرى مخصوص به خـود دارد. ایـن سـیستم مهرى و فلسفه اش را نباید با سایر سیستمهاى مهرى اشتباه کرد و ایراداتى که بر آن سیستمها وارد است بر این سیستم وارد دانست .
همچنانکه گفتیم قرآن کریم تصریح مى کند که مهر (نحله) و عطیه است . قـرآن ایـن عـطـیـه و پـیـشـکـشـى را لازم مـى دانـد. قـرآن رمـوز فـطـرت بـشـر را بـا کمال دقت رعایت کرده است و براى اینکه هر یک از زن و مرد نقش مخصوصى که در طبیعت از لحـاظ عـلائق دوستانه به عهده آنها گذاشته شده فراموش نکند، لزوم مهر را تاکید کرده اسـت . نـقـش زن ایـن اسـت کـه پاسخگوى محبت مرد باشد. محبت زن خوب است بصورت عکس العـمـل محبت مرد باشد نه بصورت ابتدایى.
قـانون مهر هماهنگى با طبیعت است از این رو که نشانه و زمینه آن است که عشق از ناحیه مرد آغاز شده و زن پاسخگوى عشق اوست و مرد به احترام او هدیه اى نثار او مى کند. از ایـن رو نـبـایـد قـانـون مـهـر کـه یـک ماده از یک اساسنامه کلى است و بدست طراح طبیعت تدوین شده ـ به نام تساوى حقوق زن و مرد ملغى گردد.
چـنـانـکـه مـلاحـظـه فـرمـودیـد قـرآن در بـاب مـهـر، رسـوم و قـوانـیـن جـاهـلیت را على رغم مـیـل مـردان آن روز عـوض کـرد. آنـچـه خـود قـرآن در بـاب مـهـر گـفـت رسـم معمول جاهلیت نبود که بگوییم قرآن اهمیتى به بود و نبود مهر نمى دهد. قرآن مى توانست مهر را بکلى منسوخ کند و مردان را از این نظر راحت کند، ولى این کار را نکرد.

انتقادها

اکـنـون کـه نظر اسلام را درباره مهر دانستید و معلوم شد مهر از نظر اسلام چه فلسفه اى دارد، خوب است سخن کسانى را که به این قانون اسلامى انتقاد دارند. نیز بشنوید.
خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران در فصلى که تحت عنوان (مهر) باز کرده اند چنین نوشته اند:
۱. (هـمـچـنـانکه براى داشتن باغ یا خانه یا اسب یا استر، مرد باید مبلغى بپردازد. براى خـریـدن زن هـم باید پولى از کیسه خرج کند. و همچنانکه بهاى خانه و باغ و استر بر حسب بزرگى و کوچکى و زشتى و زیبایى و بهره و فایده متفاوت است ، بهاى زن هم بر حسب زشتى و زیبایى و پولدارى و بى پولى او تفاوت مى کند. قانونگذاران مهربان و جـوانـمـرد مـا قـریـب ۱۲ مـاده دربـاره قـیـمت زن نوشته اند و فلسفه آنان آن است که اگر پـول در مـیـان نـبـاشـد رشـتـه اسـتـوار زنـاشـویـى سـخـت سـسـت و زود گسل مى شود.)
پاسخ: اگـر قـانـون مـهـر از طـرف اجـنبى آمده بود، آیا باز هم این قدر مورد بى مهرى و تهمت و افـتـرا بـود؟ مـگر هر پولى که کسى به کسى مى دهد، مى خواهد او را بخرد؟! پس باید رسـم هـدیـه و بـخـشـش و پیشکش را منسوخ کنند. ریشه قانون مهر که در قانون مدنى آمده قـرآن اسـت . قـرآن تـصریح مى کند که مهر عنوانى جز عطیه و پیشکشى ندارد. بعلاوه، اسـلام قـوانـیـن اقـتـصادى خود را آنچنان تنظیم کرده که مرد حق هیچ گونه بهره بردارى اقتصادى از زن ندارد. در این صورت چگونه مى توان مهر را به عنوان قیمت زن یاد کرد؟
مـمـکـن اسـت بگویید عملا مردان ایرانى از زنان خود بهره بردارى اقتصادى مى کنند. من هم قـبـول دارم کـه بـسـیـارى از مـردان ایـرانى این طورند، ولى این چه ربطى به مهر دارد؟ مـردان کـه نـمى گویند ما به موجب اینکه مهر پرداخته ایم به زنان خود تحکم مى کنیم . تـحـکـم مـرد ایـرانـى بـه زن ایـرانـى ریشه هاى دیگرى دارد. چرا به جاى اینکه مردم را اصلاح کنید، قانون فطرت را خراب مى کنید و بر مفاسد مى افزایید؟ در تمام این گفته هـا یـک مـنـظـور بیشتر نهفته نیست و آن اینکه ایرانى و مشرق زمینى باید خود را و فلسفه زنـدگـى خـود را و مـعـیـارهـاى انـسـانـى خـود را فـرامـوش کـنـد و رنـگ و شکل اجنبى به خود بگیرد تا بهتر آماده بلعیده شدن باشد.
۲. خانم منوچهریان مى گویند:
(اگـر زن از نـظـر اقـتـصادى مانند مرد باشد، دیگر چه حاجت است که ما براى او نفقه و لباس و مهر قائل شویم ؟ همچنانکه هیچ یک از این پیش بینى ها و محکم کارى ها در مورد مرد به میان نمى آید، در مورد زن هم آن وقت نباید وجود داشته باشد).
اگر این سخن را خوب بشکافیم معنى اش این است : در دوره هایى که براى زن حق مالکیت و استقلال اقتصادى قائل نبودند مهر و نفقه مى توانست تا اندازه اى موجه باشد، ولى اگر بـه زن اسـتـقـلال اقـتـصـادى داده شـود (هـمـچـنـانـکـه در اسـلام ایـن استقلال به زن داده شده) دیگر نفقه و مهر هیچ وجهى ندارد.
ایـشـان گـمـان کـرده انـد کـه فـلسـفـه مـهـر صـرفـا ایـن اسـت کـه در مـقـابـل سـلب حـقـوق اقـتـصـادى زن پولى به او برسد. آیا بهتر نبود که ایشان مراجعه کـوتـاهـى بـه آیـات قـرآن مـى کـردنـد و اندکى درباره تعبیراتى که قرآن از مهر کرده تـأمـل مـى کـردنـد و فـلسـفـه اصلى مهر را در مى یافتند و آنگاه از اینکه کتاب آسمانى کشورشان داراى چنین منطق عالى است به خود مى بالیدند؟
۳. نـویـسـنـده دیگری در شماره ۸۹ مجله زن روز، پس از ذکر وضع ناهنجار زن در جاهلیت و اشاره به خدمات اسلام در این راه چنین نوشته است :
(چـون زن و مـرد مساوى آفریده شده اند، پرداخت بها یا اجرت از طرف یکى به دیگرى مـنـطـق و دلیـل عـقلانى ندارد زیرا همان گونه که مرد احتیاج به زن دارد، زن هم به وجود مرد نیازمند است و آفرینش آنها را به یکدیگر محتاج خلق کرده و در این احتیاج هر دوى آنها وضـع مـسـاوى دارنـد، و لذا الزام یـکـى بـه دادن وجـه بـه دیـگـرى بـه دلیـل خواهد بود. ولکن از نظر اینکه طلاق در اختیار مرد بوده و زن براى زندگى مشترک بـا مـرد تأمین نداشته ، لذا به زن حق داده شده علاوه بر اعتماد به شخصیت زوج ، نوعى وثیقه و اعتبار مالى نیز از مرد مطالبه نماید…)
سپس مى گوید: (اگـر مـاده ۱۱۳۳ قـانـون مـدنى که مقرر مى دارد: (مرد مى تواند هر وقت که بخواهد زن خـود را طـلاق دهـد) اصـلاح گـردد و طـلاق بـسـتـه بـه میل و هوس مرد نباشد، اساسا صداق و مهر فلسفه وجودى خود را از دست خواهد داد).
از آنچه تاکنون گفته ایم بى پایگى این سخنان روشن گشت . معلوم شد که مهر، بها یا اجـرت نـیـسـت و مـنـطـق عـقلانى هم دارد. هم معلوم شد زن و مرد در احتیاج به یکدیگر وضع مساوى ندارند و خلقت ، آنها را در دو وضع مختلف قرار داده است .
از هـمـه بـى پـایـه تـر ایـنـکـه فـلسـفـه مـهـر را وثـیـقـه مـالى در مقابل حق طلاق براى مرد ذکر کرده است و مدعى است علت اینکه اسلام مهر را مقرر کرده است همین جهت است.
از ایـن گـونه اشخاص باید پرسید: چرا اسلام حق طلاق را به مرد داد تا زن به وثیقه مـالى احـتـیـاج پـیدا کند؟ به علاوه معنى این سخن این است: علت اینکه پیغمبر اکرم براى زنـان خـود مـهـر قـرار مـى داد ایـن بـود کـه مـى خـواسـت بـه آنـهـا در مـقـابـل خـودش وثـیـقه مالى بدهد، و علت اینکه در ازدواج على و فاطمه براى فاطمه مهر قـرار داد ایـن بـود کـه مـى خـواسـت بـراى فـاطـمـه در مقابل على یک وثیقه مالى و وسیله اطمینان فکرى بگیرد.
اگـر ایـن چـنین است پس چرا پیغمبر اکرم زنان را توصیه کرد که متقابلا مهر خود را به شوهر ببخشند و براى این بخشش پاداشها ذکر کرد؟ بعلاوه، چرا توصیه کرد که حتى الامـکـان مـهـر زنان زیاد نباشد؟ آیا جز این است که از نظر پیغمبر اسلام هدیه زناشویى مـرد بـه نام مهر، و بخشش مهر یا معادل آن از طرف زن به مرد موجب استحکام الفت و علقه زناشویى مى شود؟
اگـر نـظـر اسـلام بـه این بود که مهر یک وثیقه مالى باشد، چرا در کتاب آسمانى خود گـفـت : «و اتـو النـسـاء صدقاتهن نحله»؛ چرا نگفت (و اتو النساء صدقاتهن وثیقه)؟
گذشته از همه اینها، نویسنده مزبور پنداشته که رسم مهر در صدر اسلام همین بوده که امروز هست . معمول امروز این است که مهر بیشتر جنبه ذمه و عهده دارد، یعنى مرد مبلغى را طبق عـقد و سند به عنوان مهر به عهده مى گیرد و زن معمولا آن را مطالبه نمى کند مگر وقتى کـه اخـتـلاف و مـشـاجـره اى بـه مـیـان آید. این گونه مهرها مى تواند جنبه وثیقه به خود بـگـیـرد. در صدر اسلام معمول این بود که مرد هر چه به عنوان مهر متعهد مى شد، نقد مى پرداخت. علیهذا به هیچ وجه نمى توان گفت که نظر اسلام از مهر این بوده که وثیقه اى در اختیار زن قرار دهد.

پایان*/

اندیشه معاصر را در روبیکا دنبال کنید.

برای عضویت در کانال بله اندیشه معاصر کلیک کنید.

برای عضویت در کانال تلگرامی اندیشه معاصر کلیک کنید.

مطالب مرتبط

آخرین اخبار