۰۳:۳۸ - ۱۴۰۰/۰۱/۳۱

روانشناسی زرد و توهم طبقه متوسط/سخن انگیزشی را چون کالا می‌فروشند – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان

[ad_1] خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: این روزها مسئله روانشناسی و به خصوص روانشناسی انگیزشی در ایران مسئله بسیار مهم و پر طرفداری شده است، به این صورت که صفحات متعددی در فضای مجازی پدید آمدند، تا این ایماژ را تبلیغ و سخن از مباحث انگی...

روانشناسی زرد و توهم طبقه متوسط/سخن انگیزشی را چون کالا می‌فروشند – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان

[ad_1]

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: این روزها مسئله روانشناسی و به خصوص روانشناسی انگیزشی در ایران مسئله بسیار مهم و پر طرفداری شده است، به این صورت که صفحات متعددی در فضای مجازی پدید آمدند، تا این ایماژ را تبلیغ و سخن از مباحث انگیزشی کنند.

متاسفانه ما شاهد این موارد در فضای حقیقی نیز هستیم: افراد متعددی در پی همایش‌های انگیزشی به افراد بلیط می‌فروشند و سخنان انگیزشی را به مثابه یک کالا به آنان عرضه می‌کنند.

نقد روانشناسی کنونی

شاید ابتدایی‌ترین نقدی که می‌توان به شبه علم روانشناسی کرد، تمایز علم و شبه علم است، که آیا اساساً روانشناسی علم است یا شبه علم؟

کارل پوپر فیلسوف سده بیستم، راه حلی برای تمایز ما بین علم و شبه علم به ما ارائه می‌کند. او معتقد است علم در گام نخست آزمایش پذیر است، یعنی می‌توان آنرا به ورطه آزمایش گذاشت و نتایجی را از آن منتج ساخت و در گام بعدی ابطال پذیر، یعنی آنکه حال اگر آن گزاره از آزمایش سر بلند بیرون نیامد می‌توان آنرا باطل اعلام کرد.

طبق انگاره‌های بالا از چهار موج تاریخی روانشناسی یعنی روانکاوی، شناختی-رفتاری، اگزیستانسیال (انسان گرا) و ترنسپرسونال تنها یک موج تاریخی یعنی شناختی-رفتاری که بر رفتار عینی و قابل مشاهده انسان کار می‌کند، قابلیت آزمایش پذیری و ابطال پذیری را دارد و سه موج دیگر آن از ابتدا تا انتها شبه علم‌اند.

در ادامه می‌توان به نقد تئوریسین‌های بزرگی چون کارل مارکس و حتی فروید به اینگونه روانشناسی‌ها پرداخت. کارل مارکس در کتاب «دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» خود اینگونه از روانشناسی سخن به میان می‌آورد: «آن روانشناسی که برای آن این کتاب، ملموس‌ترین و دست یافتنی‌ترین بخش تاریخ، ناگشوده است، هرگز نمی‌تواند به علمی واقعی با محتوای راستین بدل شود. در حقیقت آیا باید اندیشه ما معطوف به علمی باشد که موقرانه این حوزه بزرگ کار انسان را نادیده می‌گیرد، از نقصان خویش آگاه نیست، ولو اینکه چنین ثروت گسترده فعالیت انسانی نزد چنین علمی معنایی جز آنچه بتوان در یک کلمه بیان کرد ندارد: نیاز عامیانه.»

در اینجا مارکس به وضوح چند موضوع را در خصوص شبه علم روانشناسی به ما گوش زد می‌کند:

نخست آنکه روانشناسی ذهن گرا و آن روانشناسی که به رفتارهای عین گرا توجه ندارد، علم حقیقی نیست بلکه باید به آن به مثابه یک شبه علم نظاره کرد.

ثانیاً روانشناسی به علم تاریخ و محصول اجتماعی بودن انسان بی توجه است و تنها می‌تواند نیازهای آنی آدمی را مرتفع سازد به این سان که در ایران روانشناسان انگیزشی تنها می‌توانند حال و احوال شما را تا چند ساعت خوب کنند و هیچ راه حل دائمی برای گزاره‌های خویش ارائه نمی‌کنند.

شاید بد نباشد، نیم نگاهی هم به ایده‌های فروید بیندازیم اما قبل از آن باید به این موضوع توجه کنیم، که روانشناسی کنونی تمام مشکلات را بر دوش فرد می‌گذارد و می‌گوید مسئله شکست و پیروزی هر فردی بر دوش خویش است.

فروید در کتاب «تمدن و ملالت‌های آن» به این موضوع می‌پردازد، که زمانی آدمی از طبیعت به سمت تمدن کوچ کرد، عوارض روانی بر آن حاصل گشت، که اساسی‌ترین آن افسردگی بود. شاید این دید فروید را بتوان از دو حیث مقبول دانست:

اولاً چهارچوب بندی تمدن ما را محدود و محدودتر می‌سازد، تا آنجا که همین عوارض روانی-رفتاری بر ما عارض می‌شود. ثانیاً زمانیکه به قول او ما رجعتی چند روزه به طبیعت داریم، شاید مقداری از این عوارض روانی از دوش ما کنار می‌رود.

نکته حائز اهمیت این است که تمام این موارد تقصیر فرد نیست، بلکه می‌توان به مسائل دیگری چون تمدن یا حتی به تعبیر من نظام سرمایه داری تعمیم داد، که البته نظام سرمایه داری در پی آن است که با کمک علم حقوق یا شبه علم روانشناسی انسان بهنجار را تعریف کند و افراد را در نظام خویش حفظ کند و تمامیت آنچه را که هست به دوش فرد بیندازد.

شاید در نقد آخر از این بحث بتوان به مغالطه‌ای رایج در روانشناسی کنونی ایران اشاره کرد و آن استقرا تعمیمی ضعیف است.

طبیعتاً زمانی که شما می‌خواهید از تعمیم استفاده کنید و بگویید چون عده‌ای موفق شده‌اند، شما نیز می‌توانید موفق شوید، باید چند مورد را در نظر بگیریم، نخست آنکه موارد از پیش تعیین نشده باشند و تصادفی باشند، در صورتی که اینگونه نیست در تمام همایش‌ها و سخنان انگیزشی افرادی معلوم و یکسان به شما معرفی می‌شود و به عنوان الگو از شما خواسته می‌شود که از آنها پیروی کنید.

در گام بعدی نسبت جامعه آماری نسبت به نمونه‌ها است، که در این مورد نیز شما دچار ایراد می‌شوید، به این سان که تنها عده‌ای معدود در این نظام سرمایه داری نابرابر توانستند موفق شوند و هرگز این نسبت رعایت نمی‌شود.

چرا روانشناسی در ایران طرفداران بسیار زیادی دارد؟

شاید نتوان این گزاره را به عموم جامعه تعمیم داد، از نظر من طرفداران اصلی اینگونه روانشناسی‌ها به یک معنا طبقات بالایی جامعه و طبقه متوسط هستند، به این علت که شاید می‌خواهند دلیلی بر آنچه خودشان موفقیت می‌خوانند پیدا کنند.

البته اینجا نقش نئولیبرالیسم هم بی اثر نیست، گری بکر اندیشمند مکتب شیکاگو معتقد است، آماج و غایت نئولیبرالیسم که همان کسب سود است، تا رابطه والد با والدین نیز تعمیم یافته است، پس این ایده دور از ذهن نیست، که نئولیبرالیسم هر چه را که سودی در آن بجوید، به وسیله رسانه‌های خویش تبلیغ و برجسته خواهد کرد.

اما شاید اینجا بد نباشد نیم نگاهی به آراء پییر بوردیو، جامعه شناس فرانسوی بیندازیم تا دلیلی برای فروش و ترویج آن در دست طبقه متوسط بیابیم. بوردیو سرمایه را به چهار بخش، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نمادین تقسیم می‌کند. طبیعی است سرمایه اقتصادی به یک معنا محصور در دست طبقات بالایی جامعه است و طبقات دیگر سهم بسیار کمی از آن دارند و از آن طبقات بالایی برای چیرگی اجتماعی و تقویت سرمایه اجتماعی خویش نیز بهره می‌برند.

اکنون طبقه متوسط راهی جز تقویت سرمایه فرهنگی خویش ندارد و در پی آن است که شاید با تقویت سرمایه فرهنگی خویش، چیرگی بر غیر حاصل کند. ایده کانفورمیستی طبقه متوسط اینجا به کمک نظام سرمایه می‌آید، که او مودی را در جامعه ایجاد کند، مثل همین مود روانشناسی زرد یا انگیزشی و طبقه متوسط هم به پیروی از آن به بپاخیزند و سرمایه اقتصادی خود را در گرو این موارد قرار دهند تا شاید بتوانند چیرگی فرهنگی بر طبقات غیر حاصل کنند.

و زمانی که این مود حاصل شد، روانشناسی قدرتی را به دست می آورد که طبقه متوسط حامی اساسی این قدرت است و کسی نمی‌تواند حتی به خود اجازه نقد آنچه را که هست، بدهد و اینجا همان سوژه منقادی ساخته می‌شود که تحت تاثیر هژمونی فرهنگی فقط از آنچه هست پیروی بی چون و چرا می‌کند.

نظام سرمایه داری پس از پیاده سازی این انگاره در جامعه، امتحان‌هایی را پیش روی طبقات قرار می‌دهد که شاید نمونه آن در ایران همان مسئله کنکور باشد، تا به افراد آنچه تلقین می‌کند، یعنی مسئول پیروزی و شکست خویش خود فرد است و ربطی به ساختار ندارد که اینجا همان را بوردیو ایدئولوژی نبوغ می‌خواند و در رابطه با آن اینگونه سخن می‌گوید: «هیچ چیز به اندازه امتحان توهم این موضوع را به فرد نمی‌دهد که خود فرد مسئول پیروزی یا شکست خویش است.»

* سید مصطفی احمدی دانش آموخته جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبایی

[ad_2]

Source link

مطالب مرتبط

آخرین اخبار