۱۶:۱۰ - ۱۴۰۰/۰۴/۰۱

 آمده ام شاه پناهم بده……

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، از نگاه کردن به عقربه های دقیقه شمار ساعت که خسته شوی، از لحظه های تنهایی و بی همراهی که خسته شوی، از بغض های فرو مانده در گلویت که خسته شوی، از لبخندهای تلخ مصنوعی ات که خسته شوی، از ترس های کودک...

 آمده ام شاه پناهم بده……

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، از نگاه کردن به عقربه های دقیقه شمار ساعت که خسته شوی، از لحظه های تنهایی و بی همراهی که خسته شوی، از بغض های فرو مانده در گلویت که خسته شوی، از لبخندهای تلخ مصنوعی ات که خسته شوی، از ترس های کودکانه همیشگی ات که خسته شوی، از دلگیری های مُدامت که خسته شوی، از چشم های دل نگرانت که خسته شوی، از پاهای خسته در راه مانده ات که خسته شوی، از ناصبوری هایت که خسته شوی، از نارفیقانت که خسته شوی، از دنیای بی روحت که خسته شوی، از هجوم نامهربانی های دنیا که خسته شوی، از آرزوهای کالت که خسته شوی، اصلاً از دنیا که “بریده” باشی؛دنیایی که در دام ویروسی منحوس گرفتار آمده و با وجود تمام ادعاهای بشر هنوز راهی برای خلاصی از آن نیافته؛آن وقت دلت می خواهد بروی یک جایی مثل حرم امن غریب الغربا،بنشینی یک جای دنج توی صحن؛ زل بزنی به تک تک آدم هایی که نمی دانی چه روزگاری دارند اما آمده اند تا باری سبک کنند، زل بزنی به کبوترهایی که گاهی دلت می خواهد جای آن ها باشی تا رها و آزاد روی گنبد طلا بنشینی و اطراف سقاخانه بال بزنی، زل بزنی به آسمان آرامِ حرم و کلی عشق، مهربانی و امید از آسمانش هدیه بگیری،همین که روبه روی ضریح دست به سینه نجوا کنی:«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا»دلت آرام میشود،میدانی شاه خراسان تو را طلبیده تا زائرش باشی،پس آسوده و سبکبال در دامان پرمهر امام رئوف جان تازه ای می گیری.

شب قدر

میدانی پدر روی پسر حساس است؛ پس زیر لب میگویی:«یا رضا تو را به جان جوادت قسم می دهم….»یک لحظه مکث میکنی،تمام آرزوها و خواسته هایت را در ذهن مرور میکنی و در نهایت مهم ترینش را میخواهی،اصلا بیا و هرچه در دلت سنگینی میکند بگو،هر چه آرزو داری و به آن نرسیدی از او بخواه،بعید میدانم کرامت آقا شامل حالت نشود،مگر تو از آهو کمتری،همان آهویی که آقا ضامنش شد،همان آقایی که امروز در روز میلادش زمین و زمان در جشن و پایکوبی اند؛همان آقایی که دل خیلی ها هواشو کرده و شب و روز دعا میکنند تا دوره هجران به سر آید و با نابودی ویروس منحوس، شتابان به درگاهش بشتابند و بر پنجره فولادش بوسه زنند.

*نفیسه ترابنده*

انتهای پیام/*

مطالب مرتبط

آخرین اخبار