۲۳:۴۶ - ۱۴۰۰/۰۳/۲۴

اصمعی و تائب بیابانی

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، اصمعی می گوید: در بصره به سر می بردم، نماز جمعه را خوانده و از شهر بیرون رفتم، مرد عربی را دیدم بر شتری نشسته و نیزه ای در دست دارد، چون مرا دید گفت: از کجایی و از کدام قبیله ای؟ گفتم: از طایفه ی ...

اصمعی و تائب بیابانی

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر،

اصمعی می گوید: در بصره به سر می بردم، نماز جمعه را خوانده و از شهر بیرون رفتم، مرد عربی را دیدم بر شتری نشسته و نیزه ای در دست دارد، چون مرا دید گفت: از کجایی و از کدام قبیله ای؟ گفتم: از طایفه ی اصمع، گفت: تو آنی که معروف به اصمعی هستی؟ گفتم: آری، من آنم، گفت: از کجا می آیی؟

گفتم: از خانه ی خدای عزّوجل، گفت:

أَ و للَّهِ بَیتٌ فِی الْارْضِ؟

آیا در زمین برای خداوند خانه ای هست؟

گفتم: آری، خانه ی مقدس معظم، بیت اللَّه الحرام، گفت: آنجا چه می کردی؟

گفتم: کلام خدا می خواندم، گفت:

أَ و للَّهِ کلامٌ؟

آیا برای خدا کلامی هست؟

گفتم: آری، کلامی شیرین، گفت: چیزی از آن را بر من بخوان، سوره ی و الذاریات را خواندم تا به این آیه رسیدم:

«وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکمْ وَ ما تُوعَدُونَ»[۱].

و روزی شما و آنچه که به شما وعده داده شده در عالم بالاست.

گفت: این کلام خدا و سخن او است؟ گفتم: آری، سخن اوست که به بنده اش محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده، گویی آتشی از غیب در او زدند، سوزی در وی پدید آمد، دردی شگفت آور از درونش سر زد، نیزه و شمشیر را بینداخت، شتر را قربانی کرد و به تهیدستان واگذاشت، لباس ستم از تن بینداخت و گفت:

تری یقبل من لم یخدمه فی شبابه.

اصمعی! آیا به نظرت می رسد کسی که در جوانی به عبادت و طاعت برنخاسته، قبول درگاه شود؟

گفتم: اگر نمی پذیرفتند چرا پیامبران را مبعوث به رسالت کردند، رسالت انبیا برای این است که فراری را باز گردانند و قهر کرده را آشتی دهند.

گفت: اصمعی این درد زده را دارویی بیفزای، و خسته ی معصیت را مرهمی بنه.

دنباله ی آیات خوانده شده را شروع کردم:

«فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکمْ تَنْطِقُونَ»[۲].

پس به خدای آسمان و زمین قسم که وعده ی خدا حق است همانند سخنی که با یکدیگر دارید.

چون آیه را قرائت کردم چند بار خود را به زمین زده و نعره کشید، و همچون والهی سرگردان و حیران رو به بیابان نهاد.

او را ندیدم تا در طواف خانه ی خدا، دست به پرده ی کعبه داشت و می گفت:

من مثلی و أنت ربّی، من مثلی و أنت ربّی؟

مانند من کیست که تو خدای منی، مانند من کیست که تو پروردگار منی؟

به او گفتم: با این کلام و حالی که داری مردم را از طواف باز داشته ای، گفت:

ای اصمعی! خانه خانه ی او و بنده بنده ی او، بگذار تا برای او نازی کنم، سپس دو خط شعر خواند که مضمونش این است:

ای شب بیداران! چه نیکو هستید، پدرم فدای شما باد چه زیبا هستید، درب خانه ی آقای خود را بزنید، به یقین در به روی شما باز می شود.

سپس در میان جمعیت پنهان شد، آنچه از او جستجو کردم او را نیافتم، حیرت زده و مدهوش ماندم، طاقتم از دست رفت، برایم جز گریه و ناله نماند[۳].

پی نوشت

[۱] ذاریات(۵۱): ۲۲.

[۲] ذاریات(۵۱): ۲۳.

[۳] تفسیر کشف الاسرار: ۹/ ۳۱۹.

منبع: توبه آغوش رحمت، ص ۱۶۳

انتهای پیام/*

مطالب مرتبط

آخرین اخبار